آنجا که خر هویتش را گم می کند
نوشته: رهگذر
بیهوده فکرت را حراج نکن. این جمله ی بود که گاه گداری ذهنم را مشغول می کرد. ولی دقیقا نمیدانستم که چه مفهوم دارد. لحظه ها رویش تمرکز می کردم تا از ته و درونش مفهومی بکشم. اما ذهن پراگنده و گیجه ام هیچ وقت نتوانست چیز و چیزکی روی دستم بگذارد. هرنوع تفکر در حین تمرکز کردن تمرکز زدای می شد و مرا به نیست آبادهای می کشاند که نه سرداشت و نه ته. درجریان ده دقیقه تفکر از دها موضوع نا شناخته و گنگ سرک می کشیدم. گاهی ریس بودم، گاهی پولیس، گاهی تجار و گاهی ملا. وقتی بخود می آمدم، می دیدم که همان جُولی زیر جُولم و بس. آخرش پوزخندی نثارمی کردم که این هم شد یک فکر حسابی! نمی دانستم که خیال پلو و تفکر باهم از زمین تا پشت بام فرق دارد.
به مبایلم پناه می گرفتم تا برای دوستانم اس ام اس کنم. اس ام اس ها خسته کن و تکراری شده بود. نتیجه اش چند تا چرند و پرندی بود که تقدیم هم می کردیم و در نهایت خداحافظی.
روزها از پی هم به شب و شبها به روز، مثل همیشه تکرار مکررات. فقط ما بودیم که در زمان حل و هضم می شدیم و فکر می کردیم که زمان می گذرد.
شبی یاد دارم که خوب نخفته بودم ولی صبح زود وقتی با سرگیچ و چشمان خواب آلود از بستر غفلت بلند شدم کورکی کورکی مبایلم را یافتم وقتی تکمه اش را فشار دادم اس ام اس یکی از دوستانم آمده بود فکر کردم چیزی غیر ازصبح بخیر را نمی توان در آن یافت. وقتی بازش کردم.
(( میگن روزی خروس، سگ و خر تصمیم گرفتند افغانستان را ترک کنند. شتری که تازه از خار جویدن فارغ بال شده بود. با خود زمزمه می کرد که:
" دا زموژ با با وطن دا زمــــوژ دادا وطن"
" دا زموژ مو زان دی دا افغانستــــان دی"
آنها را دید. پرسید بیادرا خی کجا می رید؟ بشینید وطنه جور کنیم، آخه تاکی ایتو بدبختی بکشیم. خروس گردنش را کج وویج کرده گفت لالا جان مه نه می فامم که ای مردم ده آذان کی نماز می خوانن. شبکه های تلویزیونی یک وقت آذان می تن مسجدهای غرب کابل یک وقت و شرق کابل یک وقتی دیگه مه هرچه کوشیدم نتوانستم که خود را با قانون آنها برابر کنم. اگه وقت آذان دادم هم توهین شدم اگه ناوقت بانگ کشیدم هم. یکی گاو گم آذان میته و دگری نزدیک غروب حتا چند دقیقه پیش از طلوع آفتاب هم آذان شنیده ام. ازبس که سر بیرو شده بودم هیچ نه می فامیدوم که چه کنم باز فکر کدوم که اعتراض کنم شاید اصلاحات بیایه ناگهان تجربه ی تکانم داد که اگه اعتراض کنم مرا کافر می خوانن پس بهتر است که تلتک ملتکم را جم کده جای دیگه بوروم. بقول کلان ها، از گپ بدل کدن کوچه بدل کدن خوبتره.
وقتی نوبت به خر رسید با یک کوربله مفصل وعرعر جانانه خودش را راست کده گفت شتر بیادر توکه از صحرا می آیی ازهمه چیز بی خبر استی هر جا که دلت شد می خوابی و می چری یا با زور یا با رضا. سرفراز و گردن دراز، هم زمین و جایداد داری و هم هیکل و قواره. خلاصه دستت بدهنت می رسه.
راستش مه هویت و شخصیت خو ده، ده ای کشور گم کدوم مه نه می فامم مه خر استم یا دولت خر است و یا هم پارلمان. روزی تلویزیون را روشن کدوم یکی گفت اینجا پارلمان نیست، طویله است. تأسف خوردم که مه چرا اونجا نیستم. وقتی بوتل پرانی و مشت و لگد زدن هار دیدم خدا را شکرکدوم که ده طویلة الاپارلمان نماینده نیستم وگه نه یک بوتل آب معدنی ده فرق مبارکم نثار می شد. و زمانیکه می دیدم در اوقات رسمی نصف پارلمان خالی و نصف دیگر غرق خور و پوفند. می گفتم شاید تازه پشتاره و یا بارهیضم را زمین گذاشته اند و دیگه رفقایشان تا هنوز نرسیده اند. پسان می فامیدم که امروز آجندا نداشتند که بحث کنند. از بی برنامگی آنها ایرو بیرو شده بودم. ازخجالتی به طرف همسایه های خود دیده نمی تانستم. ووقتی به همنوعانم می دیدم گاری می کشند و یا پنج تا شش تا بوشکه آب را بطرف کوه ها خِرخِر کنان می کشند. افتخار خر بودنم بمن احساس امیدواری می داد که واقعا خران اصیل و نجیبی هستند که صادقانه آب می کشند و یا کاری دیگه می کنند تا کودکی از تشنگی و گرسنگی نمیره. وقتی تذکره ام را دیدم که تمام مشخصاتم نوشته است ولی باز فکر خریتم گل کرد، این سوال درذهنم آمد که وقتی من خرم چرا دیگران نامم را به غضب گرفته اند، آیا حلال و حرام سر اینها می شه یا نه؟ خر منم ولی خریت دگران بیشتر از من. برای تسلی خاطر گفتم که اونها خران مدرن و سیاسی اند ولی من خر طبیعی، پس چطور می تانم خودم را با اونا مقایسه کنم قِرطی نا امیدانه زدم و بعد یگ گوشم را زیر و گوش دیگرم را بالایم انداخته شب را با چورت سحر کردم و به این نتیجه دست یافتم که شنیده ها را ناشنیده گرفته کشور را به برادر بزرگها واگذار کنم.
سگ بیچاره کمی دُم مجبوریت تکان داده نگاهی غم آلود بطرف خر و خروس انداخت، اشک حسرت و جدای صدایش را برید. سرش روی پای خر گذاشت هیق هیق گریه کرده می گفت: وقتی پاسبانی و حراست بعهده من بود نه گرگی بود و نه شغالی و نه روباهی که با مکر و فریب مرا اغفال کند. نه شبانه مولوی زینت الریش بود و نه روزانه مایکل بی ریش، همه چیز سر جایش بود و هر کسی بکارش مصروف و مشغول. من فقط به وظیفه ام به عنوان یک مسـولیت فکر می کردم نه به عنوان یک امتیاز. این جمله "وطن در رهت جان نثارم" بر قوت قلبم می افزود سرما و گرما نه می گفتم مدام کشیک می دادم همیشه از چشمان. گوشها و حس بویایی ام استفاده می کردم. تا اتفاقی پیش نیاید. غذایم ته مانده پشک صاحب بود که نگهبان دسترخان و کندو بود تاموش و موشکی آلوده اش نکند یعنی تا استخوان ها بمن می رسید بقول خارجی ها از second hand گذشته و third hand می شد ولی قناعت می کدوم. البته قناعت ازن داشتن بود از فقربود نه از بی توجهی ریس صاحب.
ولی زمانیکه آیساف، اردوی مُل مُل مُلی، ببخشید اردوی مِل مِلی وپو پو پولیس همکارانم شدن. و دامنه پرصفای امینت از شغلم هر پتی پر شد. راهزنی و دزدی علنی شد نگهبانان عینک دودی زدند. رشوه دهی ورشوه ستانی غیر مستقیم مشروعیت پیدا کرد. شبانها مدرن و سیاسی، گرگها نگهبان، خرگوشها حافظ با اعتماد کدال زردگ. دیگه درد وجدان گرفتم. خارجی و داخلی هم رنگ بودن، تشخیص کس و ناکس مشکل بود اصلا روانی شده بودم غف غف کردن و قوقو زدن و دویدن بی هدف عادتم شده بود. نمی دانستم کی دزد است و کی صاحب خانه؟ تا اینکه خر صاحب با عربده کشیدنش ازمفلوک شدنم خبر داد. حال بخاطریکه کمی ازین نوع جریانات دور باشم عزم سفردارم. اشک هایش را پاک کرده و پوزش را به خاک مالید.روی دو پای عقبش تکیه داد و با احترام گفت: قربان! اگر اجازه باشد ما میریم چون راه طولانی و پرخم وپیچ است وصدها خطر در کمین. و مهمتر از همه با ناهنجاری ها می شه گذاره کرد اما با هویت و شخصیت دروغین نمی شه کنار آمد و در این سرزمین جا خوش کرد.
شتر روی زانوهایش خم شد. و در فکر فرورفت. بعد از لحظه ی سرش را بالا گرفته در حالیکه لب و لچه اش آویزان شده بود گفت: قدیمی ها گفته اند با دو طیف نمی توان در افتاد یک با خدا داده ها و دیگر با خدا زده ها، این سرزمین را هم خدازده وهم قرآن.
پس باهم همسفریم. "بهتر است از خیر و شر "زموژ بابا وطن او زموژدادا وطن" تیر شویم)).
در یازدهم اگست با شاگردان صنف دهم لیسه پامیر، حوالی ساعت یک و نیم بعد از ظهر برای سیر علمی، از لیسه ی شان واقع نیو هزاره تاون – کویته، به طرف ریگ ریشن "
در این وبلاک سعی خواهد شد، که به علاوه نوشته های مسوولین وبلاگ کویته و مقالات نویسندگان گرامی، فعالیت های علمی، سیاسی، ورزشی، هنری و فرهنگی دوستان شهر کویته - پاکستان نیز انعکاس داده شود. در ضمن یک بخش مختص به آموزش موضوعات جدید علوم و فناوری گردیده است، که امید مورد استفاده دانش آموزانی که به این وبلاک سر میزنند گردد.