مرد ریش سفیدی به نواسه هایش این گونه حکایت می کرد: "عزیزانم، زمانی با عده ای از ریش سفیدان قوم، نزد داکتر نجیب، ریس جمهور اسبق افغانستان، رفته بودیم، که از وی خواهش نماییم، تا قربان علی را از زندان رها کند، زیرا او بی گناه است، اما قبل از اینکه ما درخواست خود را مطرح نماییم، مرد فرصت طلب و زیرکی که با ما رفته بود، خود را بی شرمانه نماینده ما ریش سفیدان جلوه داده و به سخن گفتن آغاز نمود. او به جای اینکه اول درخواست ریش سفیدان را مطرح نماید، عاجزانه و چاپلوسانه گفت، جلالت مآب ما این همه ریش سفیدان امروز نزد شما آمده ایم، تا از شما خواهش کنیم، که گل آغا پسر بزرگ مرا، قومندان فرقه قومی ما مقرر کنید... من و دیگر ریش سفیدان از فرصت طلبی، بی شرمی و چالاکی مرد مات و مبهوت مانده بودیم، ولی چیزی را گفته نمیتوانستیم، زیرا پراکندگی و آبروریزی خود ما را نزد داکتر نجیب نشان می داد، لهذا مجبورا گفته های او را تایید کردیم. از طرف دیگر داکتر نجیب زمانی تعداد زیادی از ریش سفیدان و معززین را یکجا دید، ناگزیر گفت، که به چشم من خواهش شما را می پذیرم و گل آغا را فورا قومندان فرقه مقرر می کنم. گل آغا چند روز بعد قومندان فرقه مقرر شد، ولی متاسفانه قربان علی تا آخر عمرش از زندان رها نشد."