داستان علی و فاطمه

داستان از: خاطره افضلی

بود، نبود یکی بود به اسم "علی"، یکی بود به اسم "فاطمه". هر دو بودند خواهر برادر دلسوز برای هم. در سر زمین به اسم کویته، که دیر وقتی آرامش و صلح کوچ کرده بود، زندگی می کردند. هر چی باقی بود: سوگ، اندوه، بیم و ترس برای زنده ماندن بود. خانه ی گلی و کلبه مانندی داشتند که با گلبرگ های عاطفه و مهربانی یک خانواده کوچک گل- گلی اش کرده بودند. پدر فاطمه در مچ صبح و شب مصروف ذغال چیدن بود. بوجی – بوجی ذغال را به پشت می برد و می آورد، سر و صورت اش گاهی سیاه و ذغالی میشدند، لب اش از تشنگی می ترکید و پاهایش از راه رفتن درد میگرفت و می ایستاد، اما در برابر همه ی زحمات اش صرف دلیلی او را زنده می کرد، به بودن اش ارزش میداد، و آن چیزی نبود به جز دیدن روی علی و فاطمه  و آینده ی آنها. در ماه فقط سه روز را به خانه سرک می کشید آن هم اگر دست اش با دست مزد و دستان پر از میوه و نان گرم می بود، از رفتن در خانه اش لذت می برد. چون این طوری میتوانست میوه، غذا، خوراک و پوشاک به فامیل خود ارزانی کند. مادر فاطمه هم چون سواد نداشت و هنر نمیدانست لذا بر شانه های شوهرش بیشتر تکیه میداد. خود کفایی را در پخت و پز،  پاکی خانه و اولاد هایش می دانست. فاطمه و علی هم صبح ها مکتب میرفتند و ظهر ها به مرکز زبان انگلیسی حاضر بودند.

از سالیانی بود که والدین علی و فاطمه بی وارث بودند و از این نکته ناراحت و نا امیدانه بسر می بردند. بعد نذر، خیرات، و تداوی لازم خدواند فاطمه و علی را به آنها هدیه کرد. فاطمه دو سال و چند ماهی بزرگتر از علی بود، لذا نوازش بیشتر والدین را علی متصاحب می شد. اما حیف که این مهر والدین برای آن دو عمر طولانی نداشت. دیری نپایید و سرنوشت زندگی برای علی و فاطمه طوری دیگری رقم خورد.

آنروز برگهای خزان خشک شده روی حویلی آنها در باد سرد آفتابی میرقصیدند. پلاستیک های خوراکه باب که در کوچه ها از بی پروایی دکانداران و اطفال ریخته شده بودند نیز به هوا بلند معلق می زدند، گرد و خاک هم هوای محیط را آلوده تر کرده بود. تا دور دست ها نه درختی بود، نه شاخه گلی، نه هم سبزه زاری که مانع آنها شود و محیط را خوشگوار کنند. فاطمه و علی در گوشه ی خانه با عدد های کتاب ریاضی در گیر شده بودند. علی با سینه روی زمین دراز کرده بود و فاطمه هم نشسته در کتابچه سوالات را حل می کرد. گوشی مادر به صدا در آمد. فاطمه دوان- دوان گوشی را به مادرش که در آشپز خانه بود، برد. مادر گوشی گرفت تا صحبت کند.

مادر: "الو! سلام، بفرمایید؟ "

آن طرف خط: "......"

مادر:"شما کی استید؟ از کجا زنگ زده اید؟"

آن طرف خط: "......"

مادر: "چی گفتی؟ اوه خدای مه! کی و چی وقت؟ حالا کجاست؟"

آن طرف خط: "......"

فاطمه قیافه مادر را می دید که سفید مثل کاغذ شده بود. فاطمه هم نگران شد. هنوز گوشی قطع نشده بود، اما فاطمه با دلهرگی از مادرش پرسید که کی بود و چی گفت. مادر تا گوشی را قطع کرد به گریه افتاد. فاطمه هاج واج ماند که چی شده بود. فاطمه نزدیک تر کنار مادرش رفت و پرسید: "چی شده؟ کی بود؟ چی گفت؟" مادرش گریه کنان گفت: "از دوستای پدرت بود. گفت که چند ساعت قبل پدرت را در راه مچ بسوی خانه با مرمی شلیک کردند، گفت که زخمی است، اما به حرف اش یقین نمی کنم. بیچاره شدم، من بیچاره شدم." هر دو به گریه افتادند و به سر و صورت می زدند. علی هم از اطاق دیگر به آنها پیوست. کم کم زن همسایه ها جمع شدند. هر کدام به نحوه ای خود تسلی میدادند. مسجد منطقه از مردم محل که از هر طرف سرازیر شدند پر شد. جسد را آورده بودند. علی، فاطمه، و مادر همه به مسجد پا برهنه رسیدند، به سر و صورت میزدند، گریه و ناله سر داده بودند، حال مناسبی نداشتند. هیچ کسی با دیدن حال آنها نمیتوانست نگرید.

نه تنها پدر فاطمه بلکه چند تن دیگر از مردان منطقه را از صفحه هستی برداشته بودند. فاطمه جسد غرقه به خون پدر را دید، همه دنیا در نظرش سیاه و تاریک آمد. شاید آن روز نمایی از قیامت بود. او به چشمان به خواب رفته ای پدرش می دید که باز شدن شان از این به بعد فقط به یک آرزو ماند. لب های به هم چسپیده که سخن شنیدن از آن برایش فقط یک آرزو ماند. دستان چروک زده و بی حرکت اش که به آغوش خواندن اش برایش فقط یک آرزو ماند. او به لباس تکه تکه شده پدرش که بوی خون و باروت می داد، می نگرست، اشک هایش خشک شده بودند. با دفن کردن پدر، مثل آن بود که فاطمه هم مرده بود. قوم و خویش و دوستان آمدند، فاتحه خواندند، بعضی تسلی لفظی میدادند و بعضی با چشمان نمناک شان ابراز همدردی می کردند.

 از آن روز فاطمه با همه آرزو هایش خدا حافظی کرد. او و علی بعد از آن روز به مکتب نرفتند، چون توان پرداخت فیس را نداشتند. مادر فاطمه برای شش ماه با بی حوصلگی و صبر تحمل جور زمان را کرد و در نهایت خسته شد، از این که دست اش از نان دادن به دو طفل اش کوتاه بود، خسته شد. از این که منت ایور و خانم ایور را می کشید، خسته شد. از بودن اش در آن چهار دیواری که شوهرش دیگر وجود نداشت، خسته شد. همین که برادرش از راه رسید با او به خانه برادر منزل کرد و علی و فاطمه را تحویل ایور خود کرد. کاکای فاطمه اگر چه انسانی دلسوز بود، اما شش طفل و یک خانم خودش هم بار سنگین بود که بر شانه متحمل بود. از همان جا بود که ظلم خانم کاکای فاطمه بر سر آن دو روز به روز بیشتر شد. خوشی را که فاطمه و علی بین خود قسمت کرده بودند، به دستان خانم کاکایش به غم و افسردگی شدید مبدل شد. علی چون خورد بود، توان لت و کوپ خانم کاکا را نداشت، زود از پا می افتاد و تب می کرد و مریض می شد. بیشتر روز ها بود که هردو فقط شب ها غذای پس مانده دیگران را می خوردند، و فاطمه بیشتر وقتها غذایش را به علی میداد تا شکم برادرش سیر باشد و گرسنه نخوابد. فاطمه روز ها را با زحمت و مشقت زیاد به کار خانه سپری می کرد. کتاب های مکتب اش را گاه گاهی خاک برداری میکرد، صفحه هایش را ورق- ورق میزد و دوباره سر جایش می گذاشت. همیشه دستان اش بر زده و لباس هایش خیس بودند. بیشتر او و علی را در چهار دیواری توالت قایم می کردند تا مگر همسایه ها نبینند و حرف زشت به گوش خانم کاکا نرسد. دختران و پسران کاکای فاطمه به مکتب میرفتند و می آمدند، اما او با علی از رفتن به مکتب محروم شدند چون کسی نبود که فیس ماهوار مکتب آنها را بپردازد. کسی نبود که غم های آنها را مداوا کند یا دست نوازش روی سر آنها بکشد. فاطمه ی که به اسم مددگار هیچ کسی را نداشت، جز خدا و علی گگ.

از کوچه های در به دری تا شهرهای غربت روزگار او برای شما می نویسم. فاطمه دختری که قبل از ریختن اشک، غم ها را چاره کرد و قبل از پخته شدن سن اش توان ایستاده شدن دوباره را تجربه کرد.

روزی در خانه آنها مهمان آمد، یک خانم چاق و رو مهتابی. از قضا در خانه کسی جز فاطمه و علی نبود. مهمان را به مهمات خانه برد. چای دم کرد و نزد خانم آورد. خانم بسیار مهربان بود. فاطمه بوی مادرش را حس می کرد، اما او که مادرش نبود.

مهمان: خب، فاطمه جان! نگفتی، مادرت کجاست؟ شما را اولین باره در این خانه می بینم. شما چی نسبتی دارید با مادر سرور؟

فاطمه با اضطراب تمام گفت: مادرم ما را ترک کرده است و رفته به وطن. ما را همینجا نزد کاکایم گذاشت. مادر سرور خانم کاکایم است.

او به علی اشاره کرد و افزود: این علی، برادرم است.

مهمان: عجب! من تا هنوز نشنیده بودم.

فاطمه کمی جرات کرد و به مهمان نزدیکتر شد.

گفت: اگر یک خواهش از شما کنم، قهرنمی شوید؟

مهمان خود را نزدیک تر کرد و گفت: فاطمه جان، چرا قهر شوم؟ راحت باش!بگو هر چه می گویی."

فاطمه گفت: من و علی را از اینجا با خودت به خانه ببر.

مهمان کمی در فکر شد و پرسید: چرا؟ شما اینجا راحت نیستید؟

فاطمه صد دل را یک دل کرد و با شهامت تمام گفت: نه!

بعد همه ی آنچه را دیده بود بازگو کرد. دل مهمان از سوز زیاد برای آنها سوخت و متذکر شد که حتمن برای حل مشکل آنها اقدام خواهد کرد، اما باید چند روزی صبر می کردند تا او وضعیت را مهیا می کرد. فاطمه از خوشی در خود نمی گنجید. مثلیکه به او دنیا را داده باشند. یک سر تشکری و قدردانی می کرد و این طوری خود را با لیلام کردن از ظلم رهانید.

بعد از آن روز فاطمه به زندگی به چشم امید می دید. دیر ی نپایید که آن زن فاطمه و علی ا از آنجا با خودش برد و یک زندگی جدید به آنها مملو از لطف و عاطفه نثار شان کرد. خدا یاور این زن باد!

شعر ناب جامی

یک روز با تو بودن، یک عمر خاطرات است
هر لحظه یاد ناز ات یک شاخه نبات است

من شاد شاد شادم، با یاد تو عزیزم
با اینکه زندگانی پر درد و مشکلات است

با گریه انس داریم از لحظه ی تولد
اما طلوع یک عشق سرچشمه ی حیات است

تنهایی ام همیشه پر از تبسم توست
تو شعر ناب جامی، رویای من هرات است

لطف تبسم تو در طول عمر غمگین
باور نما عزیزم زیباترین نکات است

حس میکنم خودم را در پنجه ی غم و درد
رویای با تو بودن ای مهربان نجات است

 

                                              ۲/۶/۲۰۱۳میلادی

                                              عزیز فیاض - کویته

نمایش فلم "صدای در سکوت" در کویته

 گزارش از: محمد عقیل انصاری

     روز جمعه 31/1/2013 در یک برنامه ی خوب و دیدنی فلمِ مستند گونه ای بنام "صدای در سکوت" نمایش داده شد، این فلم روایتِ از حادثه ی نا انسانی کرانی رود بود که در آن بیش از صد نفر پیر و جوان، زن و کودک شهید شدند.

    فلم حاصل زحماتِ شب و روزانه ی متعلمین ایست که با از دست دادن یکی از همصنفان شان در همین حادثه، آرزوهای به گور رفته ی او و هزاران نفر مثل او را فریاد می زند. و می خواهد یکبار دگر به جهانیان نشان بدهد که ما نه تنها طرفدار و خواهان جنگ و خونریزی نیستیم، بلکه برابری، عدالت، پیشرفت و صلح را برای همه ی بشریت می خواهیم.

     برنامه که اکثریت شرکت کنندگان آن را فرهنگیان، سیاسیون، استادان مکاتب، شاگردان و فعالانِ جامعه تشکیل می دادند ساعتِ پنج عصر شروع و تا هفت عصر ادامه داشت.

     پیام دست اندرکاران فلم صدای در سکوت، توسط بهاره نظری نویسنده این فلم به خوانش گرفته شد که روشنایی بر ساختن و علتِ ساختن این فلم داد، و نیز خاطر نشان ساخت که جوانان یک ملت باید آگاه باشد تا آن ملت به سقوط واداشته نشود. وی در قسمت از سخنانش اشاره نمود که این فلم به کمک انجمن پیک، سالار استودیو، و گروه هنری ایدل ویو ساخته شده است که برای بازماندگان و انسان های با وجدان حرف دارد. و بعد هم محمد کبیر رضایی شعری را از استاد فرهاد زاهدی به دکلمه گرفت که دو حادثه ی اخیر علمدار رود و کرانی رود را به تصویر کشیده بود. سخنران اول برنامه آقای رضایی در مورد رسانه ها تصویری و نقش آنها در پیشرفت دنیای امروزی سخن راند و حرکت این متعلمین را حرکتی مهم و شایسته تلقی کرد و این شاهکاری را به آنها تبریک گفت. بعد از ختم سخنان آقای رضایی فلم "صدای در سکوت" به نمایش گذاشته شد که بعد از نمایش با تشویق گرمِ حضار در مجلس روبرو شد.

    بعد از نمایش فلم مهمان اصلی برنامه آقای عبدالخالق هزاره رهبر حزب دیموکراتیک هزاره به ایراد سخن پرداخت. وی احساسات پاک این جوانان را در قبال مردم و جامعه ی شان تقدیر نمود و خطاب به جوانان گفت که عده ی از جوانان این جامعه وظیفه ی شان را در قبال مردم شان انجام داده اند و اگر هر فرد این جامعه وظیفه ی شان را به صورت دقیق درک کنند و نسبت به آن حساس باشند هیچ وقت جامعه ی شان سقوط ننموده و زیر بار ظلم نخواهد رفت. وی در ادامه ی سخنانش از مردم خواست تا شعور سیاسی شان را بالا ببرند، سیاست دنیا و منطقه را درک کنند و در صدد علت یابی این حادثات ناگوار شوند، تا بتوانند زندگی آرام داشته باشند و در آخر سخنانش خاطر نشان ساخت که ما در هر عرصه و در هر حالت با مردم هستیم و برای حقوق انسانی و سیاسی آنها که همان زندگی آرام هست تلاش می کنیم.

     سخنران سوم و اخیر برنامه آقای نسیم جاوید در نقد فلم سخن راند و گفت با آنکه دست اندرکاران این فلم وسایل زیاد را در دسترس نداشتند ولی توانستند فلمِ عالی را به نمایش بگذارند و از آن عده مردم که توانایی اش را دارند خواستار سرمایه گذاری روی این نوع کارهای فرهنگی و هنری شد تا سندِ و تاریخی باشد برای آیندگان که بتوانند از آنها درس گرفته و زندگی آرام داشته باشند.

برنامه با تقدیم جواییز برای کسانیکه در هر بخش این فلم مستند همکاری کرده بودند، خاتمه یافت:

مشخصات عمومی فلم:

نام فلم: صدای در سکوت
کارگردان: علی رضا سالار
نویسنده: بهاره نظری
تهیه کننده: عصمت نجفی

می میرند! (به یاد بزرگان که نیستند ولی زنده هستند)

نبشته: حسن سروش

می میرند به هر قطره که از گوشه های مغزایشان نشات گرفته و با نوک قلم زرین و گهربار روی تکه های کاغذ خوابیده است و به هر فردی و به هر شخصی و به هر کلام و پیامی غزاله ها را به رقص درمی آورند و روزگار عمیق لعل و عقیقی را در سرنوشت بشریت رقم می زنند و این پستی و حقارت را به دام اسارت قرار داده و گام های صلابتی و دروار را به سوی طلوع و روزنه های جدید و کرامت و کمالیت و عقل و عقلانیت های متمدن، برمیدارند.
و لکه های سیاهی زمان، تاریخ، جبر، سکوت، استثمار، استعمار و رذالت ها را برمیدارند و در اندیشه ی عمیقی فرو می روند و می غلتند و می غلتند تا دال بر مدل فایق آیند و سقراط و افلاطون و سینا و سعدی و حافظ و مولانا و جامی و شاملو و فروغ و یوشیج و هزاران هزار قلم های سکوت را زنده نمایند.
ورنه مرده بودند و سکوت حماقت هایش را بازی می نمود تا سنگ لحد را بیشتر بفشارد و نیزه ملکوت الموت محکم روی سینه ی هر فرد قلم بدست و کتاب بدوش، قرار گیرد و به گمنامی جاویدان دفن نماید.
می میرند تا مرغان کوهساران تشنه شوند و بیایند و پروازها نمایند و سپس آنها را نادیده بروند و در غزل سکوت و غم بطور ابد دنبال حقایق من و ما باشند و حیات آنها را بخوانند و به آنها زندگی بخشند و این است رسم روزگار!
تا زنده اند کسی نمی خواند گیسوان تفکر آنها را می بندند و به آنها کتک می زنند و تا غروب آنها زود رس باشد و به حیات آنها ارج نمی نهند و به مرگ ارج می نهند و نمی دانند که حیات آنها سنگ لحد را برداشته و برسر اشخاصی میکوبند که کمر همت برای نابودی شان بسته بودند.
آنها را روی قایق می نشانند و پاروکش را لباس نجات دریانوردی میدهند و آنها را تا گلو غرق در آب مینمایند و به بحر بی انتها سیراب می نمایند و قایق هر لحظه روی روان و روح قایق ران فشار می آورد تا آنها را نجات دهد و نهگان بزرگ همچو گرگان تیز بین اشاره می نمایند و می گویند، نه! بگذار که نهنگان دیگر گرسنه اند و بخورند و سیر شوند.
حالا دیگر نیستند و در زیر آب های سرخ فرو رفته اند و نهنگان به خنده در آمده اند و سکوت محله را شکستانده اند و همه را بسوی تماشای زیر رفتن آنها می خوانند و تعدادی می خندند و لذت می برند و تعدادی اشک می ریزند.
می میرند اما خورشید آنها تازه طلوع می نمایند و سکوت شب های بی مهتاب و ستاره ها را می شکنند و از روزنه ها سخن می گویندو نیزه های فرورفته را کنار می گذارند و به آنها نفس های تازه می بخشند.
دیگر می میرند که نمی میرند و علفزار ها را عطر آگین نموده و کوهساران صعب العبور را یک شبه خواهد بود و مرغزاران تخم جدید خواهد کاشت و سرنوشت را طوری دیگر رقم خواهد زد و بنیاد های فرسوده و فرطوط را مخرب و بنیاد های جدیدی را بنا خواهند بنا نمود که از قصر قارون و فراعنه ها زیباتر خواهد بود.
اینبار بنای را خواهند گذاشت که بهشت ظلمت را بتکده هینایانا کوشانی و آریایی مبدل خواهند نمود و زندگی را در آغوش مادر جدید راهنمایی خواهند نمود و اینبار قارون دیگر قصر مطلای نخواهد داشت و فرغون ها برده های نخواهد داشت و همگی شاید به دامان موسی و ابراهیم و محمد پناه خواهند برد و گریبان مخللان را پاره خواهند نمود.
و آنها هرگز نخواهند مرد و هرگز نخواهند مرد!

از میلاد رهبر شهید استاد عبدالعلی مزاری (رح) در کویته تجلیل بعمل آمد

   به روز یکشنبه 26/5/2013م، از شصت و ششمین میلاد با سعادت رهبر شهید استاد عبدالعلی مزاری (رح) به همت دوستان هزاره تریبون در هزاره تاون طی یک گردهمایی تجلیل بعمل آمد. گردهمایی که جهت شرکت در آن از نخبگان عرصه های مختلف ساکن در کویته، فرهنگیان و استادان مکاتب دعوت به عمل آمده بود، ساعت شش بعد از ظهر در بسم الله هال با گردانندگی برادر روح الله شروع شد.

     در جریان گردهمایی فضای دوستانه و صمیمی مشهود بود و  هنرمندان عزیز با نواختن دمبوره بر شکوه گردهمایی افزودند و نیز عده ای از سخنرانان در رابطه به شخصیت والای رهبر شهید، چالش های فراروی مردم ما و نیاز تشکیل یک تشکل ملی به سخنرانی پرداختند، همچنان گرداننده پروگرام از همه دوستان دعوت به عمل آورد که اگر خواسته باشند، می توانند پشت میز خطابه قرار گرفته و سخنان شانرا با سامعین در جریان بگذارند.

     کیک بزرگی که به مناسب سالیاد تولد بابه ترتیب شده بود، توسط بزرگان حاضر در گردهمایی بریده شد و مراسم با صرف چای حوالی ساعت هشت شب به اختتام رسید.

حمایت فرهنگیان، استادان و شاگردان کویته از دانشجویان اعتصاب کننده دانشگاه کابل

گزارش از: محمد عقیل انصاری

     امشب یکشنبه که برابر می شود با 26/5/2013 و یا 5/3/1392 در یک گردهمایی، جمعی از فرهنگیان، فعالین مدنی، استادان و شاگردان مکاتب و اعضای انجمن های مختلف کویته-پاکستان، گردهم آمدند تا حمایت شان را از اعتصاب غذایی محصلین دانشکده ی علوم اجتماعی- دانشگاه کابل اعلان نمایند.
     این برنامه که در شهید یوسفی هال هزاره تاون-کویته برگزار شده بود، راس ساعت 8:00 شب به وقت پاکستان با آیات چند از قرآن کریم توسط قاری آصف آغاز شد و بعدا گرداننده ی برنامه استاد نعیم وثیق خاطرات اش را از دوره ی تحصیلی اش در دانشگاه کابل بیان داشت که بیانگر بی کیفیتی، تبعیض و تعصب های نژادی و مذهبی از آن زمان بود. وی همچنان اشاره نمود که تعصب و تبعیض و بی کیفیتی استادان به شکل بنیادی در دانشگاه وجود داشت که اگر هم کسی صدایش را بلند می کرد، در امتحانات ناکام گذاشته می شد و در حقیقت آینده ی شان به بادِ فنا می رفت.
     گرداننده ی برنامه بعد از ختم شدن سخنانش، آقای احمد علی کوهزاد-جنرل سکریتری هزاره دیموکراتیک پارتی را دعوت نمود، تا سخنانش را با حضار در میان بگذارد. آقای احمد علی کوهزاد با ابراز حمایت و همدردی از این حرکت عدالت خواهانه و کاملا به جای دانشجویان کابل ابراز داشت که نباید محصلین کابل احساس تنهایی نمایند، ما نیز با آنها هستیم و این وظیفه ی وجدانی هر عدالت خواه می باشد تا در حمایت این دانشجویان بپردازد. وی در ادامه ی سخنانش علاوه نمود که دانشجویان و محصلین یکی از قویترین بنیه های اساسی یک جامعه را تشکیل می دهد که اگر به آنها توجه صورت بگیرد، هر چه زیادتر زمینه در پیشرفت آن جامعه امکان پذیر هست و اگر نه آن جامعه به زودی از بین خواهد رفت. وی همچنان اشاره نمود که کاش اعتصاب کنندگان دارای یک جنبش مستحکم می بودند، زیرا در آن صورت به خیلی آسانی می توانستند خواسته های شان را از دولت بخواهند و در آخر سخنانش یکبار دیگر حمایت شان را اعلان نموده و آرزوی موفقیت برای محصلین شد.
    بعد از آقای کوهزاد استاد عبدالغفور ربانی- استاد و نویسنده به ایراد سخن پرداخت. وی در آغاز سخنانش تشکر کرد از کسانیکه این برنامه را پوشش داده اند تا حمایت شان را از محصلین دانشکده ی علوم اجتماعی-دانشگاه کابل اعلان نمایند. و نیز شمع روشن کردن در برنامه را ابتکار جدید خواند و علاوه نمود که شمع در تاریکی ها برافروخته می شود، با آنکه خودش می سوزد ولی چهار اطرافش را روشن می کند و این تناسبی مستقیم دارد با حرکتی که دانشجویان علوم اجتماعی از خود نشان داده اند، آنها خود می سوزند تا سیاهی های تبعیض و نژادپرستی را در افغانستان نابود کنند. وی در ادامه ی سخنانش گفت که یک سستم آموزشی و تعلیمی بخشی از کل سستم یک دولت می باشد. و وجود داشتن تعصب و تبعیض در سیستم آموزشی یک دولت نشانگر تعصب و تبعیض در کل سیستم دولت می باشد که اگر کل سیستم اصلاح نشود در یک بخش آن اصلاح به وجود نمی آید. بنابراین حرکت برای اصلاح کل سیستم باید صورت بگیرد. وی در آخر سخنانش بیان کرد که اگر حرکت ها به صورت سیستماتیک به پیش برود، شاهد یک دولت خواهیم بود که در آن هیچ یک نوع تبعیض وجود نداشته باشد.
بعد از سخنرانی آقای ربانی، آقای فیاض شعری را به دکلمه گرفت که تاکید بر حرکت مستحکمتر داشت. و بعد هم رئیس هزاره ستودنتس فیدریشن حمایت شان را از این حرکت دانشجویان دانشگاه کابل اعلان نمود. و باز هم شعری توسط آقای قادر نائل به خوانش گرفته شد و در آخر قطعنامه ی این برنامه توسط محترمه مبارکه مشعل به خوانش گرفته شد که قرار ذیل است:

قطعنامه فرهنگیان، اساتید و شاگردان کویته جهت حمایت از اعتصاب غذای دانشجویان دانشکده علوم اجتماعی کابل!

    حاضرین گرامی، چنانچه در جریان هستید محصلان دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه کابل به خاطر بی عدالتی، نابرابری و تبعیض که در این دانشکده وجود دارد، دست به اعتصاب غذایی زده اند. قابل یادرآوریست که قبل از این هم چندین بار به صورت قانونی شکایات خود را به مراجع مربوطه رسانده بودند که متاسفانه هیچ پاسخ به آنها داده نشده است. محصلان در نهایت این بار دست به اعتصاب غذایی زده اند که هفت روز است در اعتصاب غذایی کامل به سر میبرند و اعتصاب شان ادامه دارد.

     تحصن و اعتصاب غذایی به عنوان یک حرکت مدنی و منطقی ترین شیوه برای پوره شدن مطالبه و خواسته های شهروندی در تمام جوامع و نظامهای مردم سالار به کار رفته و نتایج خوب و موثر هم داشته است و موثرترین شیوه برای خواسته های افراد است. بنابر این فرهنگیان ،اساتید و شاگردان کویته پاکستان این حرکت محصلین را تحسین و قدردانی نموده و حمایت شانرا از این محصلین اعلام میدارد.

    مایان از مراجع مربوطه خواهشمندیم که به خواسته های محصلین هر چه زودتر پاسخ مثبت بدهد، پیش از اینکه بحران بزرگتری ایجاد شود چون از این حرکت محصلین جهانیان، قلم به دستان و مردم حمایت میکنند. پس فرهنگیان، اساتید و شاگردان کویته پاکستان خواهان هر چه زودتر برآورده شدن خواسته های محصلین میباشد.

                                                                                        و من الله توفیق

                                                                                          ۲۶/۵/۲۰۱۳