ضرورت یک فریاد با طرح یک پرسش
نویشتۀ ذیل متن صحبتی است که سه هفته قبل در مراسم یادبود شهدای اخیر کویته در شهر سیدنی، ارایه شده است؛ خبرهای جدید افغانستان، مخصوصا شهادت سردار شهید جواد ضحاک، تکانۀ شدیدی در اندیشۀ سیاسی هزاره ها نسبت به سرنویشت شان، در تحولات آتی این کشور میباشد؛ لازم دیدم که من نیز، دیدگاه و حساسیت خویش را، بصورت کاملتر و با مخاطبان بیشتر در سایت وزین جمهوری سکوت، در میان بگذارم...
نوشته: عبدالخالق علی زاده
منبع: جمهوری سکوت
بسمالله الرحمن الرحیم
انالله لایغیر مابقوم حتی مایغیر بانفسهم
خواهران و برادران و قومای عزیز!
جمع شدن امروز ما درین محفل به یاد بود شهدای حوادث خونبار اخیر در شهر کویته، می باشد که تعدادی زیادی از مردم ما در اثر حملۀ ناجوانمردانه وتروریستی نیروهای تروریزم بین المللی در پاکستان در دو هفتۀ گذشته ، کشته ویا زخمی گردیدند؛ این جمع شدن پیش ازانکه برای یک طرح یا عمل مهمی برای جلوگیری از تکرار چنین حوادث خونبار ومصیبت آفرین باشد، یک جیغ و فریاد و یا یک آخی است که بخاطر یک زخمی خونین ودردباری در یک عضوی از پیکرۀ جامعه ما، بلند می شود؛ من امروز قصد یک سخنرانی حماسی یا یک خطابۀ وعظ ویا طرح یک موضوع عقیدتی و نصیحت اخلاقی را ندارم، بلکه فقط میخواهم به دو نکته مختصرا اشاره کنم ، یکی لزوم چنین فریادی و دیگری طرح یک سؤال که فکر می کنم خیلی برای سرنویشت امروز وفردای جامعۀ زخم خورده وقتل عام شدۀ ما ضروریست.
1 - لزوم فریاد کشیدن در برابر یک زخم:
خاصیت طبیعی یک وجود زنده اینست که تمام اعظای آن در برابر زخمها و دردهای همدیگر حساس باشند و واکنش لازم را نشان دهند؛ خصوصا اگر یک عضوی از بدن دستخوش یک زخم یا دردی ناگهانی گردد تمام بدن در برابر آن عکس العمل نشان داده وو کنش لازم را ارایه دهد؛ جیغ کشیدن و فریاد زدن در برابر درد، ضمن آنکه تلاشی است برای کاهیدن از رنج آن، علامتیست برای کمک خواستن و هم تعیین موقعیت درد؛ فریاد کشیدن از درد ها زمانی جدی تر به نظر میرسد که یک آدم بی پناه، ضعیف و دست و پا بسته ای را زیر شلاق بگیرند و او در حالیکه نمی تواند از خودش دفاع نماید، به فریاد کشیدن روی می آورد تا ازین طریق یا توجه کمک کننده ای را بخودش جلب نماید، یا با جیغ زدن از سوزش شلاق بکاهد و یا حد اقل بی رحمی وقصاوت شلاقدار را به روخش بکشد؛ اما اگر کسی در چنین حالتی حتی جیغش هم بر نمی آید دو حالت دارد : یا درد را بعنوان بخشی از وجودش پزیرفته است که رنجش را حس کرده نمی تواند و یا مرده است.
نمیدانم که جامعۀ امروز خویش را می توانم به همان ادم بی پناه و دست وپا بسته مقایسه کنم یا نه، اما چیغ زدن و فریاد کشیدن در برابر زخمهای خونین جامعۀ ما که هر روز در یک گوشه ای و بر عضوی ازاین بدنۀ زخمی تاریخ اتفاق می افتد ( همانند حوادث خونین شهر کویته) نشان زندگی و حیات اجتماعی ماست؛ اگر زخم برداشتیم و فریاد در هیچ کجای بلند نشد، مرگ خویش را باور کنیم؛ فریاد کشیدن همۀ راه حل و یا همۀ زندگی نیست بلکه بخشی از آنست؛ ما اگر در شرایط کنونی برای دفاع از زندگی خویش هیچ کاری کرده نمی توانیم، ولی بخشی از زندگی یعنی فریاد کشیدن را، به نشان زنده بودن، به نمایش می گذاریم؛ در سالهای گذشته نیز این فریاد های دردآلود در برابر زخمهای خونبار در گوشه و کنارۀ جهان، از حلقوم فرزندان جامعۀ ما بلند شد؛ همانند تظاهراتها در رابطه با هجوم کوچی ها در بهسود و شهادت شهید یوسفی عزیز در کویته؛ درست است که با این مظاهره ها نه قتل و ترور در کویته خاتمه یافت و نه کشتار و چپاول در هزاره جات، اما حد اقل باور زنده بودن و حیات داشتن را در اندیشه و احساس جمعی ما جاری نگه داشت؛ جامعه ای که زنده بود بالاخره راه دفاع کردن از هستی اش را در میابد.
فریاد زدنها و جیغ کشیدنها نقش بزرگی در حیات چمعی وقدبرافراشتنهای اجتماعی جوامع قتل عام شده وقدخمیدۀ تاریخ دارد؛ مبارزات سیاسی و طرح خواستهای مدنی مردم تیمور شرقی، از طریق ارگانهای گوناگون؛ بالاخره این جامعۀ قتل عام شده را به پروزی رسانید؛ چیزی که در برابر چشمان خیلی از شما حاظرین، در همین نزدیکی های آسترالیا اتفاق افتاد و همگی شما اخبار تحولات آن را می شندید؛؛ مردم این خطه، قبل ازانکه از ستم نجات پیدا کنند و صاحب خانۀ امنی برای خود شان شوند، سالها با مظاهره ها، مجالسها، مصاحبه های مطبوعاتی و... رزمیدند؛ سال کذشته دولت آسترالیا از کشتار، چپاول و بی خانمانی مردم بومی آسترالیا (اوبوورجنیسها) که توسط نسلهای گذشته اروپای ها در این کشور رخ داده بود، به صورت رسمی معذرت خواهی کرد؛ این دست آورد انسانی حاصل سالها مبارزۀ پیگیر آنان و طرفداران حقوق بشر شان بود که علیرغم مخالفتهای زیاد، با مظاهره کردن و بیان کردن درد های شان در قالبهای متنوع فرهنگی و رسانه ای، دولت را مجبور به این معذرت خواهی نمودند؛ یهودی ها چرا بعد از آنهمه قتل عامها و رنجها، امروز زنده تر از قبل سر میجنبانند؟ چرا بهای خون یک یهودی امروزی را هزاران خون انسان دیگر برابر شده نمی توانند؟ برای آنکه آنها آخ زخم و جیغ درد شان را خیلی خوب وخیلی رسا سردادند؛ از جنگ جهانی دوم تا به اکنون هزاران کتاب، هزاران مجله و هزاران رساله در رابطه با کشتار یهودیان، آنهم در زبان های مختلف نویشته شده، هزاران فلم مستند و خیالی در رابطه با هولوکاست از رسانه های مختلف به نمایش آمده و صدها بنای یادگاری بنام کشته شدگان متعلق به هولوکاست ساخته شده است؛ یهودی ها آنقدر بخاطر ریخته شدن خون خویش فریاد کشیدند که نه تنها مردم جهان که حتی قاتلین خود را نیز عزادار خویش ساختند؛ امروز در آلمان توهین به خیلی چیزها شاید جرم نباشد، توهین کردن به خدا، پیامبران، اعتقادات آدمیان؛ نرم های فرهنگی و خصلتهای بشری، هیچ کدام کسی را به زندان نمی برد ولی کوچکترین سخن رکیک در رابطه با هولوکاست جرم نابخشودنیست؛ همین فریادها بود که هم مردم یهود را جهت مشترک بخشید ،هم باور مردم جهان را در برابر آنان تغیر داد وهم قاتلینش را به توبه واداشت.
یکی از دوستانم میگفت: چند روز قبل در رادیوی بخش ادبی و فرهنگی ای بی سی، یک دختر یهودی داستان زندگی یکی از نیاکانش را میخواند که در کودکی پدر و مادرش را در کشتار یهودیان در آلمان از دست میدهد و بعد با رنج زیاد به اسرایل میرسد؛ این دختر در پایان تذکر میدهد که هماکنون مردمی با همین سرنویشت بنام هزاره ها در افغانستان هستند؛ ولی این دختر نگرانی اش را ازینکه آیا گذشتگان شان از این مقایسه رازی هست یا نه، پنهان نمیکند؛ و حالا من هم نمیدانم که آیا شما نیز ازین مقایسه رازی هستید یا نه؟ ولی میخواهم بگویم که در تاریخ اتفاقاتی افتاده است که به انسانهای دور ترین نقاط جهان، سرنویشت یکسان داده است؛ چه بسا آدمیانی که در فاصله های دور جغرافیای و زمانی زندگی میکرده اند در حالکه یکسان خون ریخته اند و یکسان از جگر دیگران خون مکیده اند؛ وهم چه بسا انسانهای که با هزاران کیلو متر راه ، و شاید با صدها سال زمان، دور ازهم میزیسته اند ولی سرنویشت یکسانی در برابر تیغ جلادان تاریخ داشته اند.
خواهر و برادر همسرنویشت! شما که امروز بخاطر حس یک درد مشترک درینجا جمع شده اید، چقدر از رنچهای نیاکان قتل عام شدۀ خویش با خبرید؟ و اگر میدانید تا چه اندازه جیغهای مسکوت آنان را به فریاد تبدیل کرده اید ؟ تمام کتابهای که مشخصا در رابطه با قتل عام هزاره ها در طول صد سال نویشته شده است به سختی می تواند به عدد ده برسد؛ تمام مقاله های که خود هزاره ها، مخصوصا نویسندگان جدید، به تحریر درآورده است حتی به نساب صد هم نمی رسد؛ ما همگی میدانیم که که بیش از شصت و دو فیصد نفوس جامعۀ ما نابود شده است؛ آیا بر واژه های "شصت" و "دو" هیچ دقت کرده اید ؟ آیا هیچگاهی مصداق این عدد را در برابر مصداق" صد" گذاشته اید؟ خیلی ساده است که این کلمه هارا تلفظ کنیم اما اگر در دنیای وافعی تصور نماییم و اشیای را به هر صد عدد تقسیم نموده و شصت ودو در صد آنرا برداریم اهمیت مصداق این واژۀ لعنتی "شصت ودو" را در خواهیم یافت؛ فرض کنید که تصبیح تان در دست تان است و ناگهان تارش قطع می شود و از صد دانۀ آن شصت دو دانه گم می شود؛ فرض کنید که صد تا کبوتر در همین پارک نزدیک ما در حال بالک زدن و خواندن است و ناگهان صیادی از راه می رسد و شصت ودو تای آنرا به رگبار می بندد؛ فرض کنید که صد تا گسفند دارید و گرگی از بیشه ای سر میکشد و شصت ودو راس آن را میدرد و میکشد؛ و حال صد نفر آدم را در نظر بگیرید که در یک میدان بازی ویا در یک ایستگاه قطار کنار هم نشسته یا استاده شده اند و ناگهان تروریست ناخدای، دگمۀ بمبش را فشار می دهد ودر آمیزش پنج ثانیه صدای انفجار و جیغ انسانها شصت ودو نفر شان از بین میروند و فقط سی و هشت نفر دیگر زخمی و خون آلود باقی میمانند؛ یک دهکده را در نظر بگیرید که صد نفر زن ومردو پیر و جوان وکودک، در میان واطراف خانه های گلین، بی هیچ لشکر کشی های سبوعانه و فزون طلبی های طماعانه، و فقط با رنج دستان ترکیدۀ خویش و با کار در محدودۀ دیار خویش، زندگی بسر میکنند، و ناگهان صدها نفر سواره و پیادۀ تفنگدار و شمشیر به دست، از چهار سوی ان حمله می کنند و با کشتار و چپاول، شصت ودو نفر آن قریه را به رگبار بسته و سر میبرند و فقط سی وهشت انسان زخمی را با دست وپای نیم سوخته و چهره های خون آلود به اسارت میگیرند؛ و حال اگر هنوز حال وحوصلۀ برای فکر کردن دارید، پنج میلیون ادم را تصور کنید که در هزاران قریه و در میان دشت و دمن و بیابان، توسط هزاران عسکر نظامی و ایلجاری و داو طلب بیرحم، در سایۀ سرداران خیره سر و پادشاه خونریز طماع، از هر صد نفر آدم فقط سی وهشت مصیبت زدۀ مصلوب شده باقی میماند؛ ان جیغ و فریاد ها و واویلای کودکان و مردان و زنان، در درون یک قریه وهنگامۀ رگبار شدنها و با شمشیر پاره شدنها، که نزدیک به هفت سال در قریه قریۀ هزارستان ما بلند شد کجا شدند؟ کدام گوشی می تواند پژواک همیشگی آن ناله ها را از دل سوگوار سنگها و سخره های ساکت در اطراف آن دهکده ها بشنود؟
آن سی و هشت در صدی هم که زنده مانده بود، چنان شلاق خورده بودند که درد، بخشی از زنده گی شان شده و هرگز رنجش را حس کرده نمی توانستند وچنان گردنهای شان با ریسمان محکم بسته شده بودند که هرگز مصیبتهای شان را فریاد کرده نتوانند؛ تنها گوش شنوای که توانست ارتعاشهای ضعیف و کم صدای آن ناله هارا از فضای غمبار آن درّه های غم گرفتۀ، بشنود و در سنگینی گلوی ساکت قلمش، به فریاد تبدیل کند، فیض محمد کاتب هزاره بود؛ هرانچه که نویسندگان امروزین ما برای گفتن و تحلیل کردن دارند، صدایست که با زبان خون آلود قلم کاتب، به واژه تبدیل شده است؛ آن هزاران نالۀ جانگداز وآن میلیونها جیغ رقتبار، فقط در چند صفحۀ محدود سراج التواریخ پنهان گردیده است که حتی به یک کتاب هم نمیرسد؛ چرا داستان نویسان ما داستان مادران و دخترانی را نمینوسند که فرزندان و برادران شان در برابر چشمان شان سر بریده شدند و خود شان بسته در ریسمان و پای برهنه از ارزگان تا کابل آورده شده و ازانجا هم به تجاران هندی فروخته شدند، که حالا نه تنها صدای ناله های شان، که نام و نشان شان نیز در لایه های ستبر وستمگر تاریخ پنهان مانده است؛ چرا شاعران ما احساس مادری را نمی سرایند که کودکش را در مقابل دیدگان خونبارش سر میبرند و او جز یک جیغ درد الود هیچ کاری دیگری کرده نمیتواند؛ چرا هنر مندان ما نالۀ طفلی را به آهنگ در نمی آورند که بدنبال به اسارت رفتن مادر، آنقدر در میان گهواره اش میگیرید که با لبان خشک و شکم خالی، مظلومانه جان میسپارد؛ و چرا نوحه سرایان ما ذکر مصیبت مردی را نمیخواند که بخاطر دفاع از عزت و سرزمینش با شمشیر سربریده میشود و عیالش از دایکندی تا کابل واز کابل تا دهلی، رنج اسارت و کنیزی را میکشند؛ مردمی که میتواند هر هفته و هرماه وهر سال عذادار باشد چرا فقط یک روز در سال، بیاد ملیونها پدر ومادر وخواهر وبرادر سربریده شده اش زانوی غم بغل نمیکنند.
گذشتن از دردهای تاریخی برای یک جامعه دو حالت دارد، یکی بخاطر صرف نظر کردن از ستم ها و درد ها و گذشتن از گذشتۀ رنجبار به هدف بالا بردن سطح احساس همبستگی در میان جوامع انسانی وروحیۀ همزیستی مسالمت آمیز که نشان تمدن چدید و آگاهی بشریست و چنین گذشتها وبخشیدنها، هرگز با فراموش کردن تاریخ بدست آمده نمیتواند بلکه چوامع متمدن امروزی با درک خوبتر و شناخت درست تر تاریخ گذشته و با نفی کردن جنبه های تلخ و بکار بستن تجربیات شیرین آن، راه همزیستی انسانی را، در تنها ترین جرم کیهانی قابل زیست، آموخته اند؛ اما گاهیست که گذشتن از دردهای تاریخی، به مثابۀ فراموشی تاریخ مطرح می شود آنهم به این دلیل که گذشته را یاد کردن جریحه دار کردن احساس قدرتمداران به خاطر لکه دار کردن ابوهت و افتخار نیاکان شان است؛ در چنین حالتی فراموش کردن تاریخ پیش از آنکه بستن دروازۀ ستم باشد خود نوع خطرناکتر از ستمگریست، و پیش ازانکه به زندگی انسانی و مسالمت آمیز با روابط عادلانه منجر شود، تخریب کنندۀ روابط انسانی و نتیجتا برهم زنندۀ پیوند هاست؛ منی که پدرکلانم روی زمین خودش فقط بخاطر دفاع کردن از زراعت پامال شده اش با داس سربریده میشود و مادر کلانم در حال فرار از دست لشکر مهاجم و مسلح قبیلوی پاهایش چنان زخم برمیدارد که آٍثار آن هم در کف پاها وهم در روح غم بارش تا آخرین لحظات زندگی باقی میماند، باید یدانم که عاملان این چنایت چه کسانی بوده وکدام منطق ونظام غیر انسانی در پشت این رفتار وحشیانه خوابیده است و باید از خود بپرسم که چرا چنین منطق ظالمانۀ خونخار، هنوز هم از تن زخمی جامعه ام خون میمکد؟ من باید با تمام هستی ام بر آن اعتراض کنم و بخاطر نجات نسل امروز و آینده ام استاده شوم؛ و این زمانی ممکن است که گذشته ام را بدانم و تاریخم را بخوانم و با درک درست آن، گامهای آینده ام را هوشیارانه بردارم؛ و کسی که اربابی و سالار منشی اش، نتیجۀ ستمگری و مظالم نیاکانش بوده و زندگی و راحتی امروزینش بر جریان خون ورنج میلیونها انسان استوار است، باید به خود آید و بخاطر شروع کردن یک زندگی انسانی و شرافتمند و راحت کردن وجدان جمعی بشر و وجدان خود از عزاب حس بیرحمی وقصاوت، دست از ستم تاریخی بردارد و با زانو زدن در برابر قربانیان تاریخ، از روح ملال وسوگوار زمان، معذرت بخواهد؛ آنگاه است که می توان به همزیستی ها و همنشینی های خویش، صفت انسانی بخشید.
قتل عامها در تاریخ جوامع بشری نقش های گوناگون، ولی سرنویشت ساز و مهمی را بازی کرده اند؛ چه بسا جوامعی که در زیر پای مهاجمان وغارتکران بی رحم له شدند و نابود گردیدند که شاید امروز جز نامی از آنها در کتاب کهنه وبی سروپای تاریخ باقی نمانده باشند؛ وهم چه بسا مردمانی که بدنبال کشتار های جمعی، دوباره سر برآوردند و نه تنها نابود نشدند که قوی تر از گذشته و جدی تر از پیش، به زندگی ادامه دادند و نه تنها در حاشیه رانده نشدند که زندگی را در متن بازار شلوغ تاریخ باشور وهیجان از سرگرفتند؛ نتیجۀ دوگانۀ قتل عام ها در سرنویشت بشر، بستگی به منطق تفکر و طرز دید آن قربانیان نسبت به تاریخ شان دارد؛ مردمی که درد شکنجه را بخشی از زندگی خویش پزیرفته و با اعتقاد به لایتغیر بودن سرنوشت نکبتبارش، هیچگاهی به "تغیر" نه اندیشیده اند، هرگز سرنویشت شان تغیر نکرده وآهسته آهسته در پیش پای غول پیکر تاریخ نابود شده اند؛ وآنانی که از رنج خویش تجربه گرفته، به تغیر فکر کرده اند و دردهای خویش را شناسای کرده، دنبال دوا افتاده اند، برنده گان میدان تاریخ بوده اند.
یاد کردن از رنج های تاریخی و فریاد کردن دردهای اجتماعی ، می تواند به تجربه گیری و دانش جمعی منجر شود که با درک عوامل و مناسبات رنجبار از تکرار آن جلو گیری به عمل آید؛ به عبارت رساتر: درک درست تاریخ، مایۀ چشیدن شرینی ها و فاصله گرفتن از تلخی های تاریخ است.
هیچگاه فراموش نکنیم که فریاد های جمعی و اعتراض آمیز در برابر ستمها و تبعیض ها زمانی میتواند نقش متناسب با خواستهای انسانی ما بازی کند که خواسته های ما منطق درست داشته باشد، و درستی منطق خواسته ها بر معیار منافع جمعی یک مردم استوار است؛ قربانیان تاریخ، اگر منافع شان را درست درک نکنند و فعالیت های جمعی خویش را نیز بر مبنای همان منافع تنظیم کرده نتوانند، تلخ کامان همیشگی تاریخ خواهند ماند.
2-پرسش زمان:
خواهر و برادر! همینجاست که در برابر یک پرسش سرنویشت ساز قرار میگیریم؛ پرسشی که شاید بتواند سایه روشنی از رستگاری در سرنویشت آیندۀ ما باشد، و آن اینکه: ایا تا هنوز برای درک منافع جمعی ومشترک خویش و یا به عبارت دیگر به منافع اجتماعی جامعۀ خویش فکر کرده ایم؟ آیا تا هنوز ما تعریف مشخصی از منافع خود داشته ایم؟ و همچنان تا هنوز توانسته ایم فعالیتهای خویش را بر معیار همان منافع تنظیم نمایم؟
اگر به تاریخ صد سال قبل خویش برگردیم و به تحرکات اجتماعی مردم ، رهبران وسرداران آن زمان خویش نظر افگنیم، درمیابیم که هزاره ها ضمن آنکه در تمام مناسبات و تحولات منطقه، به عنوان یک جمع در نظر گرفته می شده است، ولی خود در هیچ معادله ای، موضع مشترک براساس اهداف و منافع مشترک نگرفته اند؛ در زمان اشغال افغانستان توسط انگلیسها، نیاکان ما نیز با غرور ملی ، احساس وطن دوستی و آزادگیی که داشته اند، در برابر اشغالگران رزمیده اند، اما این رزم ها در جبهۀ واحدی نبوده و علیرغم رشادتهای شان، اکثرا در حاشیۀ دیگران تعریف شده است؛ جنگ دوم افغانستان با انگلیس را اگر در نظر بگیریم،شاید بتوانیم طرف آ زادی خواهان را در پنج جبهۀ غرب، شمال غرب؛ شمال شرق، مرکز و جبهۀ پراکندۀ شرق تقسیم نماییم؛ درین میان اگرچه که جبهۀ مرکزی هزارستان از نظر جغرافیای یک سنگر واحد ی بوده ولی از نظر مدیریت، نه تنهای دارای رهبری واحد نبوده، که در زیر ادارۀ جبهات دیگر، می رزمیده اند؛ به همین خاطر و هم شاید به خاطر حس صداقتمندی برای آزادی وطن، هیچ خواست سیاسی مشخصی از طرف هزاره ها در معادلات جاری آن زمان مطرح نشده است؛ در حالیکه در جبهات دیگر، جنجالهای سیاسی برای کسب منافع سیاسی، داغتر از میدان چنگ بوده است؛ سرداران جبهات دیگر در کنار چنگ ازادی، امتیازات سیاسی خویش را نیز، هم در تعامل با دشمن و هم در تعامل با هم سنگران، در نظر می گرفته اند؛ اربابان و خوانین هزاره که دران زمان، هم رهبران سیاسی و و هم سرداران نظامی مردم بودند، تعدادی در کنار محمد ایوب خان، عدۀ همراه محمد اسحق خان و بعضی در رکاب عبدالرحمن خان در برابر اشغالگران میرزمیدند؛ در حالیکه این سه سردار جنگی، سیاست بازانی بوده اند که چگونگی موضعگیری های نظامی خویش را دقیقا بر اساس بازی های سیاسی برای کسب قدرت وحکومت تعیین میکرده اند؛ این قاعده را نه تنها در معادلات درونی میان خودها، که حتی در معامله ای با دشمن نیز بازی میکرده اند؛ ارتباط عبدالرحمن جابر با انگلیسها؛ جنگ خونین شان با ایوب خان در قندهار و ایجاد نوعی حکومت خود مختار در شمال توسط اسحق خان و شکست شان توسط عبدالرحمن، نمونه های از این برخورد های معامله گرانه است.
هزاره ها اما، درین معادله فقط جنگیده اند، و در پایان، هر خانی با دلخوش کردن به القاب وعناونی که از جانب یکی ا ین سرداران گرفته اند، به گوشه ای خزیده، و در سایۀ سالاری یکی از آنها به اربابی منطقوی خویش ادامه داده اند؛ در حالیکه می توانستند با داشتن موضع مشترک و ایجاد هماهنگی لازم، به مقامات وخواسته های مشترک، که هم توانای و قدرت شان را بیشتر کرده و هم سرنویشت بهتری را در فرا روی مردمش قرار میداد، دست میافتند و بلاخره دشمن هر گیز قادر به انجام آنهمه جنایات هولناک نمی شدند.
دوران جهاد و مقاومت مردم افغانستان در برابر اشغال گران کمونیستی را هم اگر درنظر بگیریم داستانی به همین تلخی بر سرنوشیت مردم ما تحمیل می شود؛ این بار که قشرهای دیگری از جامعه بر این سرنویشت حاکم شده اند، با روال دیگری منافع مردم خویش را به بازی گرفته اند؛ در یک طرف شعار های دهان پرکن نجات ستم دیده گان و به حکومت رسانیدن محرومان، و در جانب دیگر شعر های مغز خشک کن حکومت خدای آسمانی در روی زمین، چیزهای بودند که سالها مردم مارا از بیداری و حساسیت در برابر سرنویشت تاریخی وزمان حال شان محروم داشتند؛ از خدا و مردم سخن گفته میشد در حالیکه برای منافع شخصی و گروهی، هم خدا فراموش میشد وهم مردم قربانی میگردید؛ جنگهای داخلی دهۀ شصت، قطع نظر ازانکه چه کسی مقصر اصلی به حساب می آمد، بد ترین دوران قربانی مردم در پای منافغ شخصی و گروهی و با شعار مذهبیست؛ مردم هزاره آغاز گران جهاد و مقاومت مردم افغانستان در برابر اشغالگران روسیست؛ اما این رزم های آزادی خیلی زود در تلۀ شعار های خشک آیدلوژیکی و گروهی گرفتار شد؛ شعاری که اکثرا از جانب بیگانه و به صورت کلیشه ای و دور از واقعیت های افغانستان و خیلی ناجور با سرنویشت واقعی این مردم مطرح می گردید؛ گروه ها و احزاب ریز ودرشتی مذهبی و مارکسیستی هر روز و از هر گوشه ای سر برمی آورد؛ اختلافات و جنگهای زیادی در نتیجۀ این گروهبازی ها ایجاد گردید که منتج به ریختن خون هزاران انسان این جامعه شد؛ بازی حزب تراشی چنان گرم بود که حتی ارگانهای مختلف درون یک ادارۀ خارجی دست به تشکیل احزاب دلخواه خویش میزدند؛ اگر شهدای سنگر های آزادی در برابر خارجی ها را کنار بگزاریم، در جنگهای داخلی چقدر تلفات دادیم؟ آن خونها و و رنجها چه قدر در پای منافع مردم ما ریخته شد؟ چرا زیر شعار بیگانگان و دور از منافع اجتماعی خویش، آن همه رنج کشیدیم؟
اینها چیز های نیست که شما ندانید و من قصد آگاهی د ادن شما را داشته باشم ، بلکه میخواهم بر سؤالم تکیه کنم که ما درین گیرودارها، چرا تنها چیزی را که فراموش کردیم منافع اجتماعی وسیاسی مردم ما بود؟ به یقین اگر آن همه نیروی انسانی و تلاشهای سیاسی بر محور منافع خاص این جامعه به مصرف میرسید، اکنون خیلی سرنویشت متفاوت وبهتری داشتیم.
خواهر و برادر! فراموش نکنیم که یک بار این اتفاق نیک، به واقعیت پیوسته است ویک مرد یک روز، از گوشۀ این جامعه برخواست و در میان آنهمه هیاهوی گنگ وگیچ کننده، با صدای رسا و پر از احساس و صداقت فریاد کشید که مردم! به شعار های کر کنندۀ گوناگون گوش نسپارید وبه واقعیت ها نگاه کنید! درین سرزمین شعار ها چیزیست و عملکردها چیزی دیگر؛ به این چهره های به ظاهر مرغوب و مقدس نگاه نکنید و پشت نقاب را درک کنید! و بدانید که همبستگی با شعار های هم میهنی و هم دینی و هم مذهبی، اگر بر مبنای شرافت انسانی نباشد ارزشی ندارد؛ اگر شعار برادری بر منطق عدالت و برابری استوار نباشد از رنجهای تو نخواهد کاست؛ به فلسفه بازی های چگونه بودن فریب نخورید که تاهنوز نفس بودن تان جرم است! وگفت که اگر در پای منافع مشترک خویش جمع نشده ودر برابر سرنویشت مشترک خویش حساس نباشید نابود میشوید!
"بابه" تنها هنرش همین بود که چشم تیزبین داشت و قلب صادق؛ او بر دردهای مردمش ناخن گذاشت وروی منافع مردمش چنان صادقانه استاده شد که هستیش را نیز درین راه سپرد؛ بهمین خاطر است که هستی او با شهادتش، از محدودۀ وجودفردیش جاری شد و با فرد فرد مردمش در دل همیشۀ زمان، به جریان افتاد و مزاری جاودانه شد.
اما دوستان! بعد از پدر شهید،هم اکنون این سؤال همچنان در جای خود باقیست؛ آیا واقعا ما تعریف درستی از منافع مشترک وامرزین جامعۀ خویش داریم؟ و آیا توانسته ایم نیروهای خویش را در راستای همین منافع تنظیم کنیم؟ من نمیخواهم به این پرسش پاسخ دهم چون میخواهم شمای که امروز به یاد شهدا و قربانی شده گان اخیر جامعۀ خویش درینجا آمده اید، حد اقل با دغدغۀ داشتن همین سؤال به خانه های تان برگردید؛ میخواهم فکر کنید! و باندیشید که ما سخت به پاسخ شان ضرورت داریم؛ ما اگر دردهای خویش را خوب فریاد نکنیم و رنجهای خویش را خوب به تصویر نکشیم، منافع مشترک خویش را هم مشخص کرده نمیتوانیم؛ و تا زمانیکه منافع ما مشخص نباشد راه سعادت جمعی نیز، در برابر ما مسدود خواهد بود؛ اگرچه که جامعۀ ما راه زیادی را طی کرده است و کارهای خوبی در حال شدن است و من شخصا از چگونگی و روند پیشرفت جامعۀ خویش خوشبینم؛ اما باید همگی بدانیم که راه زیادی در پیش روست و هنوز زخمهای زیادی در پیکرۀ جامعۀ ماست که از آن خون میچکد؛ هنوزشهر کویته ریختن خون هزاره را تجربه می کند و هنوز چنگ ودندان خونین لشکر قبیله، تن زخمی بهسود را سرختر مینماید؛ هنوز مسیرهای رفت وامد وفضای خانه های ما نا امن است و هنوز راه فرا روی ما در هاله ای از تاریکیست.
ما باید همۀ اندیشه و انرژی خویش را برای درک دردها و تامین منافع مشترک خویش به کار اندازیم؛ کار گران ما برای آن کار کنند که اقتصاد یک جامعۀ فقیر بارور شود، نه برای خوشگزرانی وعیاشی؛ دانشجویان ما برای آن تحصیل کنند که سطح آگاهی و نیروی فکری یک جامعۀ محروم را بالا ببرند، نه برای سرگرمی و تامین منافع فردی؛ روشنفکران ما برای دوای درد والتیام زخمهای جامعۀ خویش فکر کنند نه برای مالیخولیای شدن در بازار هرزگی؛ آخوندهای ما برای آن دنبال سخن خدا و برگزیدگان باشند که برای تثبیت شرافت انسانی جامعۀ شان بکار آیند نه برای تسلیخ کردن این مردم در پای منافع دیگران؛ نویسندگان ما نیز، باید بخاطر احساس مسؤلیت در برابر رنج تاریخی و سرنویشت آیندۀ این جامعه دست به قلم ببرند نه برای خوش خرامی در بازار حرافی و سخن سرای؛ و بالاخره سیاست مداران ما در بازار سیاست دنبال جنسی باشند که بدرد منافع جمعی مردمش بخورد، نه دنبال یک صندلی ماموریت.
هنوز وضعیت افغانستان مشخص نیست و نمیدانیم که دیوانه بادهای تحول، این کشتی بادبان شکسته را به کدام ساحل و یا به کام کدام گردابی خواهد برد؛ آنچه را که بخوبی درک میکنیم اینست که ضربه پزیرترین سرنشینان این کشتی شکسته، هزاره هاست؛ واین را نیز به خوبی میدانیم که در صدسال گذشته، مسیر این قایق مهجور به هر طوفانی که خورده است رنج تلفات و خساراتش را ما بیشتر از دیگران چشیده ایم؛ هر کسی که درین کشتی پا گذاشته است دنبال منافع خاص خود است؛ برای زنده ماندن درین میانه نیاز به همستگی درونی، تشخیص درست موقعیت و منافع اجتماعی خود و بافت آن با منافع نیروهای ذیدخل داریم ؛ اگر ما اول خود روی منافع خویش جمع شده و متحد نشویم، قدرت و توان معادلۀ سیاسی بازی با منافعها را هم نداریم؛ در صورت پراگندگی، ما نه توان به خطر انداختن منافغ کسی را داریم و نه توان تامین آن را؛ بنا براین، ما به چند کار ضرورت داریم:
دردهای اجتماعی وتاریخی خویش را به خوبی درک نماییم.
این دردها را بخوبی تبیین نماییم، که تا هم عبرت و درسی باشد برای خود ما و هم تاثیر آنرا در بستر احساس و وجدان عمومی جامعۀ بشری جاری سازیم.
همۀ نیروهای مادی و معنوی خویش را در راستای زدودن رنجها و تامین منافغ اجتماعی خودها، بکار اندازیم و در صورت ضرورت، منافع خویش را با خواستهای مناسب نیروهای اطراف مان بافت دهیم.
برای برآورردن این اهداف، تمام ارگانها جمعی و توانای های فردی خویش را در جهت واحد هماهنگ سازیم و به صورت ارگانیک باهم متحد باشیم.
فراموش نکنیم که "جهت واحد گرفتن تمام نیروهای یک جامعه" صرف با نهادینه شدن آن بعنوان یک اصل فرهنگی ممکن است و چنین عزم جمعی از توان افراد و شاید هم احزاب، خارج است.





با تاسف امروز پنجشنبه 16/6/2011م، ابرار حسین شاه، یکی از ورزشکاران بنام هزاره ها و ستاره ورزش پاکستان زمانی که از وظیفه اش به طرف خانه بر می گشت، حوالی ساعت دو بجه بعد از ظهر به شهادت رسید.
روز شنبه ۱۱/۶/۲۰۱۱م، یکی از اعضای پولیس بلوچستان، که در پولیس استیشن زرغون آباد ایفای می وظیفه می کرد، اے ایس آئی منظور حسین ولد عبدالعزیز، زمانی که شب حوالی ساعت ده بجه، بعد از ختم وظیفه اش با موترسایکل اش به طرف مهرآباد بر می گشت، در نزدیکی جایی به نام نواں کلی مورد حمله تروریستان نامعلوم قرار گرفته و بعد از اصابت تقریبا بیست مرمی به وی، به شهادت رسید. تروریستان بعد از به شهادت رساندن، منظور حسین از محل متواری شدند.







حزب هزاره دموکراتیک، طی اعلامیه ای شهادت مظلومانه رئیس اسبق شورای ولایتی بامیان، جواد ضحاک و یارانش را به هزاره های افغانستان، اهالی بامیان، اعضای شورای ولایتی بامیان، جمیع عدالت خواهان، همسنگران و فامیل داغدار وی تسلیت گفته و در ضمن شهادت وی را به دست تروریستان بین المللی شدیدا محکوم کرد. 
















در این وبلاک سعی خواهد شد، که به علاوه نوشته های مسوولین وبلاگ کویته و مقالات نویسندگان گرامی، فعالیت های علمی، سیاسی، ورزشی، هنری و فرهنگی دوستان شهر کویته - پاکستان نیز انعکاس داده شود. در ضمن یک بخش مختص به آموزش موضوعات جدید علوم و فناوری گردیده است، که امید مورد استفاده دانش آموزانی که به این وبلاک سر میزنند گردد.