ضرورت یک فریاد با طرح یک پرسش

نویشتۀ ذیل متن صحبتی است که سه هفته قبل در مراسم یادبود شهدای اخیر کویته در شهر سیدنی، ارایه شده است؛ خبرهای جدید افغانستان، مخصوصا شهادت سردار شهید جواد ضحاک، تکانۀ شدیدی در اندیشۀ سیاسی هزاره ها نسبت به سرنویشت شان، در تحولات آتی این کشور میباشد؛ لازم دیدم که من نیز، دیدگاه و حساسیت خویش را، بصورت کاملتر و با مخاطبان بیشتر در سایت وزین جمهوری سکوت، در میان بگذارم...

نوشته: عبدالخالق علی زاده

منبع: جمهوری سکوت

بسمالله الرحمن الرحیم

انالله لایغیر مابقوم حتی مایغیر بانفسهم

خواهران و برادران  و قومای عزیز!

جمع شدن امروز ما درین محفل به یاد بود شهدای حوادث خونبار اخیر در شهر کویته، می باشد که تعدادی زیادی از مردم ما در اثر حملۀ ناجوانمردانه وتروریستی  نیروهای تروریزم بین المللی در پاکستان در دو هفتۀ گذشته ، کشته ویا زخمی گردیدند؛ این جمع شدن پیش ازانکه برای یک طرح یا عمل مهمی برای جلوگیری از تکرار چنین حوادث خونبار ومصیبت آفرین باشد، یک جیغ و فریاد و یا یک آخی است که بخاطر یک زخمی خونین ودردباری در یک عضوی از پیکرۀ جامعه ما، بلند می شود؛ من امروز قصد یک سخنرانی حماسی یا یک خطابۀ وعظ ویا طرح یک موضوع عقیدتی و نصیحت اخلاقی را ندارم، بلکه فقط میخواهم به دو نکته مختصرا اشاره کنم ، یکی لزوم چنین فریادی و دیگری طرح یک سؤال  که فکر می کنم خیلی برای سرنویشت امروز وفردای جامعۀ زخم خورده وقتل عام شدۀ ما ضروریست.

1 - لزوم فریاد کشیدن در برابر یک زخم:

خاصیت طبیعی یک وجود زنده اینست که تمام اعظای آن در برابر زخمها و دردهای همدیگر حساس باشند و واکنش لازم را نشان دهند؛ خصوصا اگر یک عضوی از بدن دستخوش یک زخم یا دردی ناگهانی گردد تمام بدن در برابر آن عکس العمل نشان داده وو کنش لازم را ارایه دهد؛ جیغ کشیدن و فریاد زدن در برابر درد، ضمن آنکه تلاشی است برای کاهیدن از رنج آن، علامتیست برای کمک خواستن و هم تعیین موقعیت درد؛ فریاد کشیدن از درد ها زمانی جدی تر به نظر میرسد که یک آدم بی پناه، ضعیف و   دست و پا بسته ای را زیر شلاق بگیرند و او در حالیکه نمی تواند از خودش دفاع نماید، به فریاد کشیدن روی می آورد تا ازین طریق یا توجه کمک کننده ای را بخودش جلب نماید، یا با جیغ زدن از سوزش شلاق بکاهد و یا حد اقل بی رحمی وقصاوت شلاقدار را به روخش بکشد؛ اما اگر کسی در چنین حالتی حتی جیغش هم بر نمی آید دو حالت دارد : یا درد را بعنوان بخشی از وجودش پزیرفته است که رنجش را حس کرده نمی تواند و یا مرده است.

نمیدانم که جامعۀ امروز خویش را می توانم به همان ادم بی پناه و دست وپا بسته مقایسه کنم یا نه، اما چیغ زدن و فریاد کشیدن در برابر زخمهای خونین جامعۀ ما که هر روز در یک گوشه ای و بر عضوی ازاین بدنۀ  زخمی تاریخ اتفاق می افتد ( همانند حوادث خونین شهر کویته) نشان زندگی و حیات اجتماعی ماست؛ اگر زخم برداشتیم و فریاد در هیچ کجای بلند نشد، مرگ خویش را باور کنیم؛ فریاد کشیدن همۀ راه حل و یا همۀ زندگی نیست بلکه بخشی از آنست؛ ما اگر در شرایط کنونی برای دفاع از زندگی خویش هیچ کاری کرده نمی توانیم، ولی بخشی از زندگی یعنی فریاد کشیدن را، به نشان زنده بودن، به نمایش می گذاریم؛ در سالهای گذشته نیز این فریاد های دردآلود در برابر زخمهای خونبار در گوشه و کنارۀ جهان، از حلقوم فرزندان جامعۀ ما بلند شد؛ همانند تظاهراتها در رابطه با هجوم کوچی ها در بهسود و شهادت شهید یوسفی عزیز در کویته؛ درست است که با این مظاهره ها نه قتل و ترور در کویته خاتمه یافت و نه کشتار و چپاول در هزاره جات، اما حد اقل باور زنده بودن و حیات داشتن را در اندیشه و احساس جمعی ما جاری نگه داشت؛ جامعه ای که زنده بود بالاخره راه دفاع کردن از هستی اش را در میابد.

فریاد زدنها و جیغ کشیدنها نقش بزرگی در حیات چمعی وقدبرافراشتنهای اجتماعی جوامع قتل عام شده وقدخمیدۀ تاریخ دارد؛ مبارزات سیاسی و طرح خواستهای مدنی مردم تیمور شرقی، از طریق ارگانهای گوناگون؛ بالاخره این جامعۀ قتل عام شده را به پروزی رسانید؛ چیزی که در برابر چشمان خیلی از شما حاظرین، در همین نزدیکی های آسترالیا اتفاق افتاد و همگی شما اخبار تحولات آن را می شندید؛؛  مردم این خطه، قبل ازانکه از ستم نجات پیدا کنند و صاحب خانۀ امنی برای خود شان شوند، سالها با مظاهره ها، مجالسها، مصاحبه های مطبوعاتی و... رزمیدند؛  سال کذشته دولت آسترالیا از کشتار، چپاول و بی خانمانی مردم بومی آسترالیا (اوبوورجنیسها) که توسط نسلهای گذشته اروپای ها در این کشور رخ داده بود، به صورت رسمی معذرت خواهی کرد؛ این دست آورد انسانی حاصل سالها مبارزۀ پیگیر آنان و طرفداران حقوق بشر شان بود که علیرغم مخالفتهای زیاد، با مظاهره کردن و بیان کردن درد های شان در قالبهای متنوع فرهنگی و رسانه ای، دولت را مجبور به این معذرت خواهی نمودند؛ یهودی ها چرا بعد از آنهمه قتل عامها و رنجها، امروز زنده تر از قبل سر میجنبانند؟ چرا بهای خون یک یهودی امروزی را هزاران خون انسان دیگر برابر شده نمی توانند؟ برای آنکه آنها آخ زخم و جیغ درد شان را خیلی خوب وخیلی رسا سردادند؛ از جنگ جهانی دوم تا به اکنون هزاران کتاب، هزاران مجله و هزاران رساله در رابطه با کشتار یهودیان، آنهم در زبان های مختلف نویشته شده، هزاران فلم مستند و خیالی  در رابطه با هولوکاست از رسانه های مختلف به نمایش آمده و صدها بنای یادگاری بنام کشته شدگان متعلق به هولوکاست ساخته شده است؛ یهودی ها آنقدر بخاطر ریخته شدن خون خویش فریاد کشیدند که نه تنها مردم جهان که حتی قاتلین خود را نیز عزادار خویش ساختند؛ امروز در آلمان توهین به خیلی چیزها شاید جرم نباشد، توهین کردن به خدا، پیامبران، اعتقادات آدمیان؛ نرم های فرهنگی و خصلتهای بشری، هیچ کدام کسی را به زندان نمی برد ولی کوچکترین سخن رکیک در رابطه با هولوکاست جرم نابخشودنیست؛ همین فریادها بود که هم مردم یهود را جهت مشترک بخشید ،هم باور مردم جهان را در برابر آنان تغیر داد  وهم قاتلینش را به توبه واداشت.

یکی از دوستانم میگفت: چند روز قبل در رادیوی بخش ادبی و فرهنگی ای بی سی، یک دختر یهودی داستان زندگی یکی از نیاکانش را میخواند که در کودکی پدر و مادرش را در کشتار یهودیان در آلمان از دست میدهد و بعد با رنج زیاد به اسرایل میرسد؛ این دختر در پایان تذکر میدهد که هماکنون مردمی با همین سرنویشت بنام هزاره ها در افغانستان هستند؛ ولی این دختر نگرانی اش را ازینکه آیا گذشتگان شان از این مقایسه رازی هست یا نه، پنهان نمیکند؛ و حالا من هم نمیدانم که آیا شما نیز ازین مقایسه رازی هستید یا نه؟ ولی میخواهم بگویم که در تاریخ اتفاقاتی افتاده است که به انسانهای دور ترین نقاط جهان، سرنویشت یکسان داده است؛ چه بسا آدمیانی که در فاصله های دور جغرافیای و زمانی زندگی میکرده اند در حالکه یکسان خون ریخته اند و یکسان از جگر دیگران خون مکیده اند؛ وهم چه بسا انسانهای که با هزاران کیلو متر راه ، و شاید با صدها سال زمان، دور ازهم میزیسته اند ولی سرنویشت یکسانی در برابر تیغ جلادان تاریخ داشته اند.  

خواهر و برادر همسرنویشت!  شما که امروز بخاطر حس یک درد مشترک درینجا جمع شده اید، چقدر از رنچهای نیاکان قتل عام شدۀ خویش با خبرید؟ و اگر میدانید تا چه اندازه  جیغهای مسکوت آنان را به فریاد تبدیل کرده اید ؟ تمام کتابهای که مشخصا در رابطه با قتل عام هزاره ها در طول صد سال نویشته شده است به سختی می تواند به عدد ده برسد؛ تمام مقاله های که خود هزاره ها، مخصوصا نویسندگان جدید، به تحریر درآورده است حتی به نساب صد هم نمی رسد؛ ما همگی میدانیم که که بیش از شصت و دو فیصد نفوس جامعۀ ما نابود شده است؛ آیا بر واژه های "شصت" و "دو" هیچ دقت کرده اید ؟ آیا هیچگاهی مصداق این عدد را در برابر مصداق" صد" گذاشته اید؟ خیلی ساده است که این کلمه هارا تلفظ کنیم اما اگر در دنیای وافعی تصور نماییم و اشیای را به هر صد عدد تقسیم نموده و شصت ودو در صد آنرا برداریم اهمیت مصداق این واژۀ لعنتی "شصت ودو" را در خواهیم یافت؛ فرض کنید که تصبیح تان در دست تان است و ناگهان تارش قطع می شود و از صد دانۀ آن شصت دو دانه گم می شود؛ فرض کنید که صد تا کبوتر در همین پارک نزدیک ما در حال بالک زدن و خواندن است و ناگهان صیادی از راه می رسد و شصت ودو تای آنرا به رگبار می بندد؛  فرض کنید که صد تا گسفند دارید و گرگی از بیشه ای سر میکشد و شصت ودو راس آن را میدرد و میکشد؛ و حال صد نفر آدم را در نظر بگیرید که در یک میدان بازی ویا در یک ایستگاه قطار کنار هم نشسته یا استاده شده اند و ناگهان تروریست ناخدای، دگمۀ بمبش را فشار می دهد ودر آمیزش پنج ثانیه صدای انفجار و جیغ انسانها شصت ودو نفر شان از بین میروند و فقط سی و هشت نفر دیگر زخمی و خون آلود باقی میمانند؛ یک دهکده را در نظر بگیرید  که صد نفر زن ومردو پیر و جوان وکودک، در میان واطراف خانه های گلین، بی هیچ لشکر کشی های سبوعانه و فزون طلبی های طماعانه، و فقط با رنج دستان ترکیدۀ خویش و با کار در محدودۀ دیار خویش،  زندگی بسر میکنند، و ناگهان صدها نفر سواره و پیادۀ تفنگدار و شمشیر به دست، از چهار سوی ان حمله می کنند  و با کشتار و چپاول، شصت ودو نفر آن قریه را به رگبار بسته و سر میبرند و فقط سی وهشت انسان زخمی را با دست وپای نیم سوخته و چهره های خون آلود به اسارت میگیرند؛ و حال اگر هنوز حال وحوصلۀ برای فکر کردن دارید، پنج میلیون ادم را  تصور کنید که در هزاران قریه و در میان دشت و دمن و بیابان، توسط هزاران عسکر نظامی و ایلجاری و داو طلب بیرحم، در سایۀ سرداران خیره سر و پادشاه خونریز طماع، از هر صد نفر آدم فقط سی وهشت مصیبت زدۀ مصلوب شده باقی میماند؛ ان جیغ و فریاد ها و واویلای کودکان و مردان و زنان، در درون یک قریه وهنگامۀ  رگبار شدنها و با شمشیر پاره شدنها،  که نزدیک به هفت سال در قریه قریۀ هزارستان ما بلند شد کجا شدند؟ کدام گوشی می تواند پژواک همیشگی آن ناله ها را از دل سوگوار سنگها و سخره های ساکت در اطراف آن دهکده ها بشنود؟

آن سی و هشت در صدی هم که زنده مانده بود، چنان شلاق خورده بودند که درد، بخشی از زنده گی شان شده  و هرگز رنجش را حس کرده نمی توانستند وچنان گردنهای شان با ریسمان محکم بسته شده بودند که هرگز مصیبتهای شان را فریاد کرده نتوانند؛ تنها گوش شنوای که توانست ارتعاشهای ضعیف و کم صدای آن ناله هارا از فضای غمبار آن درّه های  غم گرفتۀ، بشنود و در سنگینی گلوی ساکت قلمش، به فریاد تبدیل کند، فیض محمد کاتب هزاره بود؛ هرانچه که نویسندگان امروزین ما برای گفتن و تحلیل کردن دارند، صدایست که با زبان خون آلود قلم کاتب، به واژه تبدیل شده است؛ آن هزاران نالۀ جانگداز وآن میلیونها جیغ رقتبار، فقط در چند صفحۀ محدود سراج التواریخ پنهان گردیده است که حتی به یک کتاب هم نمیرسد؛ چرا داستان نویسان ما داستان مادران و دخترانی را نمینوسند که فرزندان و برادران شان  در برابر چشمان شان سر بریده شدند و خود شان  بسته در ریسمان  و پای برهنه از ارزگان تا کابل آورده شده و ازانجا هم به تجاران هندی فروخته شدند، که  حالا نه تنها صدای ناله های شان، که نام و نشان شان نیز در لایه های ستبر وستمگر تاریخ پنهان مانده است؛ چرا شاعران ما احساس مادری را نمی سرایند که  کودکش را در مقابل دیدگان خونبارش سر میبرند و او جز یک جیغ درد الود هیچ کاری دیگری کرده نمیتواند؛ چرا هنر مندان ما نالۀ طفلی را به آهنگ در نمی آورند که بدنبال به اسارت رفتن مادر، آنقدر در میان گهواره اش میگیرید که با لبان خشک و شکم خالی، مظلومانه جان میسپارد؛ و چرا نوحه سرایان ما ذکر مصیبت مردی را نمیخواند که بخاطر دفاع از عزت و سرزمینش با شمشیر سربریده میشود و عیالش از دایکندی تا کابل واز کابل تا دهلی، رنج اسارت و کنیزی را میکشند؛ مردمی که میتواند هر هفته و هرماه وهر سال عذادار باشد چرا فقط یک روز در سال، بیاد ملیونها پدر ومادر وخواهر وبرادر سربریده شده اش زانوی غم بغل نمیکنند.

گذشتن از دردهای تاریخی برای یک جامعه دو حالت دارد، یکی  بخاطر صرف نظر کردن از ستم ها و درد ها و گذشتن از گذشتۀ رنجبار به هدف بالا بردن سطح احساس همبستگی در میان جوامع انسانی وروحیۀ همزیستی مسالمت آمیز که نشان تمدن چدید و آگاهی بشریست و چنین گذشتها وبخشیدنها، هرگز با فراموش کردن تاریخ بدست آمده نمیتواند بلکه چوامع متمدن امروزی با درک خوبتر و شناخت درست تر تاریخ گذشته و با نفی کردن جنبه های تلخ و بکار بستن تجربیات شیرین آن، راه همزیستی انسانی را، در تنها ترین جرم کیهانی قابل زیست،  آموخته اند؛ اما گاهیست که گذشتن از دردهای تاریخی، به مثابۀ فراموشی تاریخ مطرح می شود آنهم به این دلیل که گذشته را یاد کردن جریحه دار کردن احساس قدرتمداران به خاطر لکه دار کردن ابوهت و افتخار نیاکان شان است؛ در چنین حالتی فراموش کردن تاریخ پیش از آنکه بستن دروازۀ ستم باشد خود نوع خطرناکتر  از ستمگریست، و پیش ازانکه به زندگی انسانی و مسالمت آمیز با روابط عادلانه منجر شود، تخریب کنندۀ روابط انسانی و نتیجتا برهم زنندۀ پیوند هاست؛ منی که پدرکلانم  روی زمین خودش فقط بخاطر دفاع کردن از زراعت پامال شده اش با داس سربریده میشود و مادر کلانم در حال فرار از دست لشکر مهاجم و مسلح قبیلوی پاهایش چنان زخم برمیدارد که آٍثار آن هم در کف پاها وهم در روح غم بارش تا آخرین لحظات زندگی باقی میماند، باید یدانم  که عاملان این چنایت چه کسانی بوده وکدام منطق ونظام غیر انسانی در پشت این رفتار وحشیانه خوابیده است و باید از خود بپرسم که چرا چنین منطق ظالمانۀ خونخار، هنوز هم از تن زخمی جامعه ام خون میمکد؟ من باید با تمام هستی ام بر آن اعتراض کنم و بخاطر نجات نسل امروز و آینده ام استاده شوم؛ و این زمانی ممکن است که گذشته ام را بدانم و تاریخم را بخوانم و با درک درست آن، گامهای آینده ام را هوشیارانه  بردارم؛ و کسی که اربابی و سالار منشی اش، نتیجۀ ستمگری و مظالم نیاکانش  بوده و زندگی و راحتی امروزینش بر جریان خون ورنج میلیونها انسان استوار است، باید به خود آید و بخاطر شروع کردن یک زندگی انسانی و شرافتمند و راحت کردن وجدان جمعی بشر و وجدان خود از عزاب حس بیرحمی وقصاوت، دست از ستم تاریخی بردارد و با زانو زدن در برابر قربانیان تاریخ، از روح ملال وسوگوار زمان، معذرت بخواهد؛ آنگاه است که می توان به همزیستی ها و همنشینی های خویش، صفت انسانی بخشید.

قتل عامها در تاریخ جوامع بشری نقش های گوناگون، ولی سرنویشت ساز و مهمی را بازی کرده اند؛ چه بسا جوامعی که در زیر پای مهاجمان وغارتکران بی رحم له شدند و نابود گردیدند که شاید امروز جز نامی از آنها در کتاب کهنه وبی سروپای تاریخ باقی نمانده باشند؛ وهم چه بسا مردمانی که بدنبال کشتار های جمعی، دوباره سر برآوردند و نه تنها نابود نشدند که قوی تر از گذشته و جدی تر از پیش، به زندگی ادامه دادند و نه تنها در حاشیه رانده نشدند که زندگی را در متن بازار شلوغ تاریخ باشور وهیجان از سرگرفتند؛ نتیجۀ دوگانۀ قتل عام ها در سرنویشت بشر، بستگی به منطق تفکر و طرز دید آن قربانیان نسبت به تاریخ شان دارد؛ مردمی که درد شکنجه را بخشی از زندگی خویش پزیرفته و با اعتقاد به لایتغیر بودن سرنوشت نکبتبارش، هیچگاهی به "تغیر" نه اندیشیده اند، هرگز سرنویشت شان تغیر نکرده وآهسته آهسته در پیش پای غول پیکر تاریخ نابود شده اند؛ وآنانی که از رنج خویش تجربه گرفته، به تغیر فکر کرده اند و دردهای خویش را شناسای کرده، دنبال دوا افتاده اند، برنده گان میدان تاریخ بوده اند.

یاد کردن از رنج های تاریخی و فریاد کردن دردهای اجتماعی ، می تواند به تجربه گیری و دانش جمعی منجر شود که با درک عوامل و  مناسبات رنجبار از تکرار آن جلو گیری به عمل آید؛ به عبارت رساتر: درک درست تاریخ، مایۀ چشیدن شرینی ها و فاصله گرفتن از تلخی های تاریخ است.

هیچگاه فراموش نکنیم که فریاد های جمعی و اعتراض آمیز در برابر ستمها و تبعیض ها زمانی میتواند نقش متناسب با خواستهای انسانی ما بازی کند  که خواسته های ما منطق درست داشته باشد، و درستی منطق خواسته ها بر معیار منافع جمعی یک مردم استوار است؛ قربانیان تاریخ، اگر منافع شان را درست درک نکنند و فعالیت های جمعی خویش را نیز بر مبنای همان منافع تنظیم کرده نتوانند، تلخ کامان همیشگی تاریخ خواهند ماند.

2-پرسش زمان:

خواهر و برادر! همینجاست که در برابر یک پرسش سرنویشت ساز قرار میگیریم؛ پرسشی که شاید بتواند سایه روشنی از رستگاری در سرنویشت آیندۀ ما باشد، و آن اینکه:  ایا تا هنوز برای درک منافع جمعی ومشترک خویش و یا به عبارت دیگر به منافع اجتماعی جامعۀ خویش فکر کرده ایم؟ آیا تا هنوز ما تعریف مشخصی از منافع خود داشته ایم؟ و همچنان تا هنوز توانسته ایم فعالیتهای خویش را بر معیار همان منافع تنظیم نمایم؟

 اگر به تاریخ صد سال قبل خویش برگردیم و به  تحرکات اجتماعی مردم ، رهبران وسرداران آن زمان خویش  نظر افگنیم، درمیابیم که هزاره ها ضمن آنکه در تمام مناسبات و تحولات منطقه، به عنوان یک جمع در نظر گرفته می شده است، ولی خود در هیچ معادله ای، موضع مشترک براساس اهداف و منافع مشترک نگرفته اند؛ در زمان اشغال افغانستان توسط انگلیسها، نیاکان ما نیز با غرور ملی ، احساس وطن دوستی و آزادگیی که داشته اند، در برابر اشغالگران رزمیده اند، اما این رزم ها در جبهۀ واحدی نبوده  و علیرغم رشادتهای شان، اکثرا در حاشیۀ دیگران تعریف شده است؛ جنگ دوم افغانستان با انگلیس را اگر در نظر بگیریم،شاید بتوانیم طرف آ زادی خواهان را در پنج جبهۀ غرب، شمال غرب؛ شمال شرق، مرکز و جبهۀ پراکندۀ شرق  تقسیم نماییم؛ درین میان اگرچه که جبهۀ مرکزی هزارستان از نظر جغرافیای یک سنگر واحد ی بوده ولی از نظر مدیریت، نه تنهای دارای رهبری واحد نبوده، که در زیر ادارۀ جبهات دیگر، می رزمیده اند؛ به همین خاطر و هم شاید به خاطر حس صداقتمندی برای آزادی وطن، هیچ خواست سیاسی مشخصی از طرف هزاره ها در معادلات جاری آن زمان مطرح نشده است؛ در حالیکه در جبهات دیگر، جنجالهای سیاسی برای کسب منافع سیاسی، داغتر از میدان چنگ بوده است؛ سرداران جبهات دیگر در کنار چنگ ازادی، امتیازات سیاسی خویش را نیز، هم  در تعامل با دشمن و هم در تعامل با هم سنگران،  در نظر می گرفته اند؛ اربابان و خوانین هزاره که دران زمان، هم  رهبران سیاسی و و هم سرداران نظامی مردم بودند، تعدادی در کنار محمد ایوب خان، عدۀ همراه محمد اسحق خان و بعضی در رکاب عبدالرحمن خان در برابر اشغالگران میرزمیدند؛ در حالیکه این سه  سردار جنگی، سیاست بازانی بوده اند که چگونگی موضعگیری های نظامی خویش را دقیقا بر اساس بازی های سیاسی برای کسب قدرت وحکومت تعیین میکرده اند؛ این قاعده را نه تنها در معادلات درونی میان خودها، که حتی در معامله ای با دشمن نیز بازی میکرده اند؛ ارتباط عبدالرحمن جابر با انگلیسها؛ جنگ خونین شان با ایوب خان در قندهار و ایجاد نوعی حکومت خود مختار در شمال توسط اسحق خان و شکست شان توسط عبدالرحمن، نمونه های از این برخورد های معامله گرانه است.

هزاره ها اما، درین معادله فقط جنگیده اند، و در پایان، هر خانی با دلخوش کردن به القاب  وعناونی که از جانب یکی ا ین سرداران گرفته اند، به گوشه ای خزیده، و در سایۀ سالاری یکی از آنها به اربابی منطقوی خویش ادامه داده اند؛ در حالیکه می توانستند با داشتن موضع مشترک و ایجاد هماهنگی لازم، به مقامات وخواسته های مشترک، که هم توانای و قدرت شان را بیشتر کرده و هم سرنویشت بهتری را در فرا روی مردمش قرار میداد، دست میافتند و بلاخره دشمن هر گیز قادر به انجام آنهمه جنایات هولناک نمی شدند.

دوران جهاد و مقاومت مردم افغانستان در برابر اشغال گران کمونیستی را هم اگر درنظر بگیریم داستانی به همین تلخی بر سرنوشیت مردم ما تحمیل می شود؛ این بار که قشرهای دیگری از جامعه بر این سرنویشت حاکم شده اند، با روال دیگری منافع مردم خویش را به بازی گرفته اند؛ در یک طرف شعار های دهان پرکن نجات ستم دیده گان و به حکومت رسانیدن محرومان، و در جانب دیگر شعر های مغز خشک کن حکومت خدای آسمانی در روی زمین، چیزهای بودند که سالها مردم مارا از بیداری و حساسیت در برابر سرنویشت تاریخی وزمان حال شان محروم داشتند؛ از خدا و مردم سخن گفته میشد در حالیکه برای منافع شخصی و گروهی، هم خدا فراموش میشد وهم مردم قربانی میگردید؛ جنگهای داخلی دهۀ شصت، قطع نظر ازانکه چه کسی مقصر اصلی به حساب می آمد، بد ترین دوران قربانی مردم در پای منافغ شخصی و گروهی و با شعار مذهبیست؛ مردم هزاره آغاز گران جهاد و مقاومت مردم افغانستان در برابر اشغالگران روسیست؛ اما این رزم های آزادی خیلی زود در تلۀ شعار های خشک آیدلوژیکی و گروهی گرفتار شد؛ شعاری که اکثرا از جانب بیگانه و به صورت کلیشه ای و دور از واقعیت های افغانستان و خیلی ناجور با سرنویشت واقعی این مردم مطرح می گردید؛ گروه ها و احزاب ریز ودرشتی مذهبی و مارکسیستی هر روز و از هر گوشه ای سر برمی آورد؛ اختلافات و جنگهای زیادی در نتیجۀ این گروهبازی ها ایجاد گردید که منتج به ریختن خون هزاران انسان این جامعه شد؛ بازی حزب تراشی چنان گرم بود که حتی ارگانهای مختلف درون یک ادارۀ خارجی دست به تشکیل احزاب دلخواه خویش میزدند؛ اگر شهدای سنگر های آزادی در برابر خارجی ها را کنار بگزاریم، در جنگهای داخلی چقدر تلفات دادیم؟ آن خونها و و رنجها چه قدر در پای منافع مردم ما ریخته شد؟ چرا زیر شعار بیگانگان و دور از منافع اجتماعی خویش، آن همه رنج کشیدیم؟

اینها چیز های نیست که شما ندانید و من قصد آگاهی د ادن شما را داشته باشم ، بلکه میخواهم بر سؤالم تکیه کنم که ما درین گیرودارها، چرا تنها چیزی را که فراموش کردیم منافع اجتماعی وسیاسی مردم ما بود؟  به یقین اگر آن همه نیروی انسانی و تلاشهای سیاسی بر محور منافع خاص این جامعه به مصرف میرسید، اکنون خیلی سرنویشت متفاوت وبهتری داشتیم.

خواهر و برادر! فراموش نکنیم که یک بار این اتفاق نیک، به واقعیت پیوسته است ویک مرد یک روز، از گوشۀ این جامعه برخواست و در میان آنهمه هیاهوی گنگ وگیچ کننده، با صدای  رسا و پر از احساس و صداقت فریاد کشید که مردم! به شعار های کر کنندۀ گوناگون گوش نسپارید وبه واقعیت ها نگاه کنید! درین سرزمین شعار ها چیزیست و عملکردها چیزی دیگر؛ به این چهره های به ظاهر مرغوب و مقدس نگاه نکنید و پشت نقاب را درک کنید! و بدانید که همبستگی با شعار های هم میهنی و هم دینی و هم مذهبی، اگر بر مبنای شرافت انسانی نباشد ارزشی ندارد؛ اگر شعار برادری بر منطق عدالت و برابری استوار نباشد از رنجهای تو نخواهد کاست؛ به فلسفه بازی های چگونه بودن فریب نخورید که تاهنوز نفس بودن تان جرم است! وگفت که اگر در پای منافع مشترک خویش جمع نشده ودر برابر سرنویشت مشترک خویش حساس نباشید نابود میشوید!

"بابه" تنها هنرش همین بود که چشم تیزبین داشت و قلب صادق؛ او بر دردهای مردمش ناخن گذاشت وروی منافع مردمش چنان صادقانه استاده شد که هستیش را نیز درین راه سپرد؛ بهمین خاطر است که هستی او با شهادتش، از محدودۀ وجودفردیش جاری شد و با فرد فرد مردمش در دل همیشۀ زمان، به جریان افتاد و مزاری جاودانه شد.

اما دوستان! بعد از پدر شهید،هم اکنون این سؤال همچنان در جای خود باقیست؛ آیا واقعا ما تعریف درستی از منافع مشترک وامرزین جامعۀ خویش داریم؟ و آیا توانسته ایم نیروهای خویش را در راستای همین منافع تنظیم کنیم؟ من نمیخواهم به این پرسش پاسخ دهم چون میخواهم شمای که امروز به یاد شهدا و قربانی شده گان اخیر جامعۀ خویش درینجا آمده اید، حد اقل با دغدغۀ داشتن همین سؤال به خانه های تان برگردید؛ میخواهم فکر کنید! و باندیشید  که ما سخت به پاسخ شان ضرورت داریم؛ ما اگر دردهای خویش را خوب فریاد نکنیم و رنجهای خویش را خوب به تصویر نکشیم، منافع مشترک خویش را هم مشخص کرده نمیتوانیم؛ و تا زمانیکه منافع ما مشخص نباشد راه سعادت جمعی نیز، در برابر ما مسدود خواهد بود؛ اگرچه که جامعۀ ما راه زیادی را طی کرده است و کارهای خوبی در حال شدن است و من شخصا از چگونگی و روند پیشرفت جامعۀ خویش خوشبینم؛ اما باید همگی بدانیم که راه زیادی در پیش روست و هنوز زخمهای زیادی در پیکرۀ جامعۀ ماست که از آن خون میچکد؛ هنوزشهر کویته ریختن خون هزاره را تجربه می کند و هنوز چنگ ودندان خونین لشکر قبیله، تن زخمی بهسود را سرختر مینماید؛ هنوز مسیرهای رفت وامد وفضای خانه های ما نا امن است و هنوز راه فرا روی ما در هاله ای از تاریکیست.

ما باید همۀ اندیشه و انرژی خویش را برای درک دردها و تامین منافع مشترک خویش به کار اندازیم؛ کار گران ما برای آن کار کنند که اقتصاد یک جامعۀ فقیر بارور شود، نه برای خوشگزرانی وعیاشی؛ دانشجویان ما برای آن تحصیل کنند که سطح آگاهی و نیروی فکری یک جامعۀ محروم را بالا ببرند، نه برای سرگرمی و تامین منافع فردی؛ روشنفکران ما  برای دوای درد والتیام زخمهای جامعۀ خویش فکر کنند نه برای مالیخولیای شدن در بازار هرزگی؛ آخوندهای ما برای آن دنبال سخن خدا و برگزیدگان باشند که برای تثبیت شرافت انسانی جامعۀ شان بکار آیند نه برای تسلیخ کردن این مردم در پای منافع دیگران؛  نویسندگان ما نیز، باید بخاطر احساس مسؤلیت در برابر رنج تاریخی و سرنویشت آیندۀ این جامعه دست به قلم ببرند نه برای خوش خرامی در بازار حرافی و سخن سرای؛ و بالاخره سیاست مداران ما در بازار سیاست دنبال جنسی باشند که بدرد منافع جمعی مردمش بخورد، نه دنبال یک صندلی ماموریت.

هنوز وضعیت افغانستان مشخص نیست و نمیدانیم که دیوانه بادهای تحول، این کشتی بادبان شکسته  را به کدام ساحل و یا به کام کدام گردابی خواهد برد؛ آنچه را که بخوبی درک میکنیم اینست که  ضربه پزیرترین سرنشینان این کشتی شکسته، هزاره هاست؛ واین را نیز به خوبی میدانیم که در صدسال گذشته، مسیر این قایق مهجور به هر طوفانی که خورده است رنج تلفات و خساراتش را ما بیشتر از دیگران چشیده ایم؛ هر کسی که درین کشتی پا گذاشته است دنبال منافع خاص خود است؛ برای زنده ماندن درین میانه نیاز به  همستگی درونی، تشخیص درست موقعیت و منافع اجتماعی خود  و بافت آن با منافع نیروهای ذیدخل داریم ؛  اگر ما اول خود روی منافع خویش جمع شده و متحد نشویم، قدرت و توان معادلۀ سیاسی بازی با منافعها را هم نداریم؛ در صورت پراگندگی، ما نه توان به خطر انداختن منافغ کسی را داریم و نه توان تامین آن را؛ بنا براین، ما به چند کار ضرورت داریم:

دردهای اجتماعی وتاریخی خویش را به خوبی درک نماییم.

این دردها را بخوبی تبیین نماییم، که تا هم عبرت و درسی باشد برای خود ما و هم تاثیر آنرا در بستر احساس و وجدان عمومی جامعۀ بشری جاری سازیم.

همۀ نیروهای مادی و معنوی خویش را در راستای زدودن رنجها و تامین منافغ اجتماعی خودها، بکار اندازیم و در صورت ضرورت، منافع خویش را با خواستهای مناسب نیروهای اطراف مان بافت دهیم.

برای برآورردن این اهداف، تمام ارگانها جمعی و توانای های فردی خویش را در جهت واحد هماهنگ سازیم و به صورت ارگانیک باهم متحد باشیم.

فراموش نکنیم که "جهت واحد گرفتن تمام نیروهای یک جامعه" صرف با نهادینه شدن آن بعنوان یک اصل فرهنگی ممکن است و چنین عزم جمعی از توان افراد و شاید هم احزاب، خارج است.

هزاره دموکراتیک پارتی به شهادت رساندن، سید ابرار حسین را شدید محکوم کرد

 

    شهادت سید ابرار حسین شاه، در سلسله کشتار دو ماه اخیر، آنهم در مرکز شهر و در یکی از ساعات شلوغ روز، غصه، خشم و اعتراض هزاره ها را در کویته بر انگیخت. شهادت ناجوانمردانه وی توسط حفظ عزاداری کونسل، ہزارہ جرگہ، بعضی از وزرای ایالتی، اتحاد تاجران، ایم کیو ایم و بعضی از شخصیت های حقیقی و حقوقی و نیز نهای های دیگر شدیدا محکوم شد. 

     به نوشته روزنامه جنگ سید ابرار حسین شاه، برای ده سال قهرمان وزن خودش در مسابقات بوکس آسیا، برنده مدال طلا از مسابقات سیف گیمز و برنده مدال نقره از مسابقات بوکس المپیک بود. در ضمن وی مدال امتیاز ریاست جمهوری را به بخاطر زحمات اش نیز کسب کرده بود.

     جنازه ابرار حسین شاه، با حضور عده کثیری از مردم بعد از آنکه به خاک سپرده شد، حزب هزاره دموکراتیک سه روز را عزای عمومی اعلام داشت. در ضمن اعضای هزاره دموکراتیک پارتی امروز جمعه ۱۷/۶/۲۰۱۱م، حوالی ساعت شش بعد از ظهر به سرکردگی میرزا حسین هزاره با حضور در مقابل کویته پریس (مرکز رسانه های کویته) شهادت سید ابرار شاه را شدید محکوم نموده و بر علاوه آن اعتراض شدید شانرا به گوش جهانیان و سازمان های حقوق بشری رساندند. در اعتراض امروز آقای میرزا حسین و آقای سردار ساحل به سخنرانی پرداخته و در ضمن محکوم نمودن به شهادت رساندن سید ابرار حسین شاه، بر غفلت و نا اهلی حکومت نیز انتقاد جدی کردند.

مردم در حال ادای نماز جنازه

مردم در حال انتقال جنازه ابرار شاه به طرف هزاره قبرستان

آقای میرزا حسین در حال صحبت با رسانه ها

آقای سردار ساحل در سخنرانی اعتراضی اش

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

انعکاس بیوگرافی و شهادت ابرار حسین شاه توسط یکی از تلویزوین های خصوصی پاکستان

ابرار حسین شاه به شهادت رسید

      با تاسف امروز پنجشنبه 16/6/2011م، ابرار حسین شاه، یکی از ورزشکاران بنام هزاره ها و ستاره ورزش پاکستان زمانی که از وظیفه اش به طرف خانه بر می گشت، حوالی ساعت دو بجه بعد از ظهر به شهادت رسید.
      آقای ابرار حسین شاه، به نمایندگی از پاکستان سه بار در مسابقات بوکس المپیک و چندین بار در مسابقات جهانی دیگر و آسیایی شرکت نموده و افتخاراتی را برای پاکستان و خصوصا هزاره ها کسب نموده بود. وی بعد از بازنشستگی سمت دپتی دایرکتر پاکستان سپورتس بورد و ریاست ایوب استدیم، یگانه ورزشگاه بلوچستان را عهده دار بود.
     آقای ابرار حسین امروز زمانی، که از وظیفه اش، واقع ایوب استدیم حوالی ساعت دو بجه بعد از ظهر به طرف خانه بر می گشت، در نزدیکی چمن پاتک مورد حمله افراد ناشناس قرار گرفته و با اصابت مرمی به سر اش به شدت زخمی شد. بعد از آنکه وی به شفاخانه نظامی سی ایم اچ انتقال داده شد، تحمل زخم های شدید به سرش را نتوانسته و به شهادت رسید.
     در حالی که این حادثه خشم هزاره ها را بر انگیخته است و عده از مردم با مسدود نمودن کاروبار شان شدیدا ناراحت اند، شبکه تلویزیونی ای ار وای گزارش داد، که مسوولیت این واقعه دلخراش را مثل حوادث قبلی لشکر جهنگوی به عهده گرفته است.

در اثر حمله افراد ناشناس اے ایس آئی منظور حسین به شهادت رسید

     روز شنبه ۱۱/۶/۲۰۱۱م، یکی از اعضای پولیس بلوچستان، که در پولیس استیشن زرغون آباد ایفای می وظیفه می کرد،  اے ایس آئی منظور حسین ولد عبدالعزیز، زمانی که شب حوالی ساعت ده بجه، بعد از ختم وظیفه اش با موترسایکل اش به طرف مهرآباد بر می گشت، در نزدیکی جایی به نام نواں کلی مورد حمله تروریستان نامعلوم قرار گرفته و بعد از اصابت تقریبا بیست مرمی به وی، به شهادت رسید. تروریستان بعد از به شهادت رساندن، منظور حسین از محل متواری شدند.

     جنازه شهید اے ایس آئی منظور حسین، که سن وی تقریبا سی و پنج سال بود، بعد از انتقال به امام بارگاه نچاری واقع علمدار رود، روز یک شنبه با حضور تعداد کثیری از مردم و فامیلین وی در هزاره قبرستان - مهرآباد با آه و اشک زیاد به خاک سپرده شد.

از سالروز ولادت رهبر شهید بابه مزاری (ره) در کابل تجلیل به عمل آمد

گزارش از: نظیره کریمی

     به تاریخ هفتم جوزای سال ۱۳۹۰ه،ش. طی مراسم با شکوهی توسط نهادهایی مدنی غرب کابل، در هوتل کابل-دبی از پنجم جوزا سالروز میلاد رهبر شهید عبدالعلی مزاری (ره) با حضور روشنفکران، سیاسیون، فرهنگیان و محصلین دانشگاه ها تحت عنوان "روز عدالت" تجلیل به عمل آمد.

     مراسم ساعت ده بجه صبح با مجریگری خواهر صدیقه حسینی به زبان دری و خواهر نظیره کریمی با لهجه هزاره گی شروع شد. در نخست روح و گوشهای حاضرین با تلاوت آیات چند از کلام الله مجید توسط قاری محترم استاد محصلی مزین گردید. بعد خیرمقدم نامه ای توسط آقای حسین هزاره به خوانش گرفته شد، که در آن اهداف  نهادها و اصول تشکیل برنامه و تجلیل از روز عدالت در قالب زیباترین کلمات بیان گردید. طی سخنان وی گفته پدر عدالت خواهی، استاد مزاری بزرگ "ما خواهان تحقق عدالت اجتماعی در کشور هستیم."، یکبار دیگر آرامش بخش گوشها شد. سپس گروه سرود بقیه الله با کلاه زیبای هزاره گی و سرود هزاره گی شان، بر زیبایی معنوی مراسم افزودند.

     در ادامه استاد اسد بودا، یکی از استادان موسسه تحصیلات عالی ابن سینا، راجع به روز عدالت و سالروز تولد رهبر شهید سخنان ارزشمند و با محتوایی را ارایه نمودند. سپس هنرمند محبوب مردم ما آقای علی دریاب با اجرای آهنگی های زیبای میهنی و هزاره گی شان با دمبوره خاطر حاضرین در مراسم را شاد کردند.

     آقای امرالله صالح سخنران بعدی مراسم بود، که طی سخنانش در رابطه به کشور گفت، افغانستان امروز به سوی بن بست در حرکت است. یعنی افغانستان به سوی یک آینده نامعلوم پیش می رود. به دشمنان ملت افغانستان برادر خطاب می شود و از آنها تمجید می شود. من می ترسم، که دو سال بعد ما نتوانیم از چنین روزها بدون اجازه یک روحانی وزیرستان تجلیل به عمل آوریم. دولت در مقابل مشکلات مردم ما غیر مسوول عمل می کند، در حالیکه دست نشانده های غربی و پاکستان اهداف خاص خودشانرا در داخل کشور دارند و آنرا عملی می کنند. اگر جنازه اسامه بن لادن از کابل پیدا می شد، امروز وضع ما به بدترین حال می بود. در حالیکه جنازه وی از قلب پاکستان پیدا شده، اما روابط کشور های غربی باز هم به نفع آنهاست...

      در آخر مراسم انجنیر میرزا حسین عبدالهی بنیانگذار بنیاد شمامه، برنامه را جمع بندی نموده و سخنانش را با شور و احساس میهنی تقدیم حاضرین کرد.

آقای حسین هزاره

گروپ سرود

استاد اسد بودا

 

هنرمند گرامی، علی دریاب

 

آقای امرالله صالح

آقای انجنیر عبدالهی

حاضرین در محفل

 حاضرین در محفل

پیام تسلیت هزاره دموکراتیک پارتی به مناسبت شهادت جواد ضحاک

     حزب هزاره دموکراتیک، طی اعلامیه ای شهادت مظلومانه رئیس اسبق شورای ولایتی بامیان، جواد ضحاک و یارانش را به هزاره های افغانستان، اهالی بامیان، اعضای شورای ولایتی بامیان، جمیع عدالت خواهان، همسنگران و فامیل داغدار وی تسلیت گفته و در ضمن شهادت وی را به دست تروریستان بین المللی شدیدا محکوم کرد.

     هزاره دموکراتیک پارتی، شهادت شخصیت آگاه، با درک، با درد و سیاسی مردم ما، آقای جواد ضحاک را یک ضایعه بزرگ دانسته و در ادامه یاد آور شده است، که برای مردم ما اگرچه پر کردن جای خالی جواد ضحاک، که نمادی از مقاومت، عدالت خواهی، مبارزه و مبتکر اعتراض های مدنی در افغانستان و منطقه بود، مشکل است، ولی دشمنان قسم خورده مردم ما و بشریت باید بدانند، که با این عمل ناجوانمردانه و غیر انسانی شان هرگز نمیتوانند، مانع رشد، ترقی و عدالت خواهی مردم ما گردند. اگرچه ضحاک گرامی شهید شده است، ولی هزاران جوان دلیر و غیور ما جهت دفاع از عزت و آبروی مردم ما زنده است.

     در آخر اعلامیه، بر علاوه اظهار غم شریکی اعضای حزب دموکراتیک پارتی با هزاره های افغانستان و خصوصا اهالی سرزمین قهرمان پرور بامیان و اعضای فامیل آقای ضحاک، از ملیت های مظلوم و خصوصا هزاره ها خواسته شده است، که با در نظر داشت شرایط حساس کنونی، که بازی بزرگ منافع در جریان است، مردم ما باید آگاهانه قدم برداشته و در ضمن اتحاد، همبستگی و همدلی شان، خود نیز در راستای حفاظت نخبگان و ارزش های جامعه شان آگاهانه اقدام نمایند و مانع اهداف شوم تروریستان گردند.

تنگناي زندگي

جهان به وسعت خويش از براي ما تنگ است

تمام هستي با ما در تضاد و در جنگ است

ندانم از چه سبب، تير ظلم مي بارد

و  شايد هم تير قوم و نژاد و همرنگ است

چه سالها كه زخونم گلوي تر كردند

و مست مست، چو جام شراب سر كردند

ز بوستان وجودم گل حيات بچيد

براي مقصد شومش مرا سپر كردند

به مرز كشور همسايه جنس ترياكم

وز اين عمل بسي رنجيده دل و غمناكم

چرا "هزاره" بودن از براي من جرم  است

و حال آنكه چو شيران، شجاع و بي باكم

در آن فراسوي مرزم "كثافتم" گويند

ز روي كبر، چسان بي لياقتم گويند

و بار بار بگفتند كه چشم تو تنگ است

وزينرو كم شرف و كم سعادتم گويند

هلا شما! كه ز انسان و آدمي دوريد

وزين عمل همه اوقات، شاد ومسروريد

بدان كه بد عملي راه و رسم شيطان است

چرا چون او بجهان بي ثبات ومغروريد؟

غذاي مكر تو را من ديگر نخواهم خورد

چماق سرد تو را هم بسر نخواهم خورد

اگرچه زهر جفا را فشردي دركامم

زدست همت خود، جز شكر نخواهم خورد.

                                              رمضان علي محمودي

شش حمله ی ناکام، یک حمله ی کامیاب

نوشته: حامد میر

ترجمه: عبدالله رفیعی

منبع: روزنامه جنگ، مورخ 30/5/2011 میلادی

     بعضی از حوادث در ذهن انسان برای همیشه باقی می ماند. من هم یک حادثه را هیچوقت از یاد برده نمیتوانم. سال 1990م، در یکی از بعد از ظهر ها در اطاق گزارش روزنامه جنگ در لاهور مصروف کاری بودم، که ریس بخش گزارشات آقای انجم رشید با عجله داخل اطاق شده و برایم  گفت، که به طرف بهایی گیت بروم و گزارش تهیه کنم، زیرا در آنجا چند دقیقه قبل انفجاری صورت گرفته است. اگرچه تهیه گزارش وظیفه کسی دیگر بود، ولی در آن روز جمیل چشتی رخصت بود و همکارش نیز برای تهیه گزارش جایی دیگر رفته بود. من چون برای انجم رشید، همه کاره بودم، لهذا وی به من حکم داد، تا رفته و گزارش آماده نمایم. من همراه با عکاس به طرف بهایی گیت می رفتیم، که در مسیر راه یک عکاس دیگر به ما گفت، که انفجار در ایستگاه راه آهن صورت گرفته است. صدای انفجار به اندازه ای بلند بود، که نصف از شهریان لاهور فکر می کردند، در نزدیکی آنها به وقوع پیوسته است. بعد از چند دقیقه ما به محل انفجار رسیدیم. هر طرف پارچه های از گوشت پراکنده بود. چشم من به یک سر افتاد، که بالای سیم برق آویزان مانده بود. سر متعلق به کدام زن معلوم میشد، زیرا از موهای دراز آن مشخص بود. بعد از چند لحظه مشاهده کردن من ترسیدم و دلم لرزید، شروع به استفراغ کردن کردم. دوست عکاسم به من گفت، خودت را کنترول کن. تو اینجا برای تهیه گزارش آمده ای، نه برای استفراغ کردن. من از کسانی که در چهار اطراف بودند، در رابطه به انفجار سوالاتی کردم و بعد دوباره توجه ام به طرف سر آویزان شده بر سیم  برق جلب شد. کسی برایم گفت، که این زن را چند دقیقه قبل از حادثه در حالی، که از مکتب کویین میری اسکول با دختر کوچکی بر می گشت و در یک دستش دستکول دخترک را گرفته و با دست دیگرش دست وی را گرفته بود، دیده است. من در تلاش دخترک شدم. گفتند، که دختر زخمی شده بود و به شفاخانه انتقال داده شده است. در انفجار مجموعا هفت نفر کشته شده بودند. زمانی که من به شفاخانه رسیدم، دخترک از بین رفته بود. جسد وی را با سر بدون تن مادرش یکجا در سردخانه شفاخانه گذاشته بودند. به خاطر تهیه گزارش این انفجار من چند روز نتوانستم غذا بخورم. بعد از آنروز من از دوست گزارشگرم، جمیل چشتی چندین بار پرسیدم، که کی انفجار ها را هدایت و انجام می دهد؟ چرا آنها بازداشت نمی شوند؟ من از چندین افسر ارشد پولیس خواهش کردم، که زمینه ملاقتم را با دهشت افگنان مساعد بسازند، زیرا من می خواستم ببینم، که دهشت افگنان چگونه می باشند.  

     در سال 1993م، در شهر بمبی هندوستان، انفجاری شد، که در نتیجه آن بیشتر از دوصد تن ازبین رفتند. چند روز بعد از این انفجار یک از کارمندان دولت مرکزی، نامه ای را برای من نشان داد، که در آن از طرف حکومت مرکزی به حکومت ایالت پنجاب نامه ای نگاشته شده بود. در نامه ذکر شده بود، که هندوستان برای انجام انفجار در لاهور کسانی را فرستاده است. من کاپی ای از این نامه را دریافت نموده و خبر آنرا به اطاق خبر فرستادم. زمانی که خبر بر روی میز خبر قرار داشت، ویرایشگر بخش خبر ها آقای جواد نظیر در گوشه ای از من سوالات زیادی در رابطه به آن کرد. روز بعد آن خبر سرخط اکثر از رسانه ها شده بود. صبح آن در جلسه گزارشگران، آقای انجم رشید در حالی که سرش را گرفته بود، همرای پرویز رشید صاحب می گفت، که حامد میر امروز برای خودش یک مصیبت بزرگ خلق کرده است... جلسه ختم نشده بود، که در لاهور انفجارات شروع شد. در ایستگاه راه آهن، در نزدیک پوسته رینجرز و نزدیک ساختمان محکمه ایالتی انفجار هایی صورت گرفت. حالا من یقین پیدا کرده بودم، که هندوستان در کشور ما و بعضی از افراد کشور ما در هندوستان انفجارات را سازمان می دهند، ولی من نتوانستم همراه انفجار گران ملاقاتی داشته باشم.

     در سال 1996م، پولیس لاهور مسوول انفجار شفاخانه شوکت خانم – لاهور را، که یک نوجوانی به نام اسحاق بود، بازداشت کرد. اسحاق از قوم میراثی و باشنده یکی از دهکده های سرحدی پاکستان و هندوستان بود. خان قریه، پدر اسحاق را در ملاعام سیلی زده بود. اسحاق به خاطر انتقام گیری از خان، شامل یک گروه قاچاق شده بود. روزی، در حالیکه وی موادی را قاچاق می کرد، توسط مرزبانان هندی بازداشت شد. وی به این صورت دهشت افگن شد. یکی از آفیسر های پولیس لاهور به نام شفقت احمد، اسحاق را با مواد منفجره بازداشت کرده بود. آقای شفقت احمد، زمینه ملاقات مرا با اسحاق مساعد کرد. من با وی مصاحبه کردم، ولی باورم نمیشد، که به خاطر ظلم یک خان، اسحاق دهشت افگن شده باشد. من برای تحقیقات بیشتر به دهکده وی رفتم و در آنجا دریافتم، که خان منطقه با بستن ریسمان به گردن پدر اسحاق، وی را در دهکده کشانده است. از آن روز به بعد اسحاق قسم یاد کرده بود، که انتقام پدرش را از خان با عمل متقابل خواهد گرفت. من متاسف از این بودم، که یک پاکستانی و مسلمان، به جای  انتقام از پدرش، آله دست هند قرار گرفته و دست به کشتار مردم پاکستان می زد. این حادثه مربوط به زمانی میشود، که ما تا هنوز اسم اسامه بن لادن را نشنیده بودیم و نمی فهمیدیم، که حمله انتحاری چیست؟ بعد یازدهم سپتمبر 2001م، آمد. ما به خاطر نجات پاکستان، به آمریکا اجازه دادیم، که از سرزمین ما استفاده نموده و افغانستان را بمبارد مان نماید، لیکن افسوس که ما نتوانستم پاکستان را محفوظ نگهداریم. آمریکا به کمک پاکستان، افغانستان را اشغال کرد و از زمانی که در آنجا قدم گذاشته است، همه روزه در پاکستان انفجار هایی صورت می گیرد. بعد از هر انفجاری، من به یاد حادثه آویزان بودن سر بر سیم برق و اسحاق می افتم.

     بعد از حادثه حمله بر پایگاه نیروی دریایی مهران در کراچی، یکی از دوستان خبرنگارم از قندهار برایم تلفون کرد. وی گفت، که به تاریخ پانزدهم اگست 2009م، طالبان بر پایگاه ناتو در کابل حمله کرد. به تاریخ نوزدهم می 2010م، طالبان بر میدان هوایی بگرام حمله کرد، که بعد از چهار ساعت جنگ حمله شان ناکام شد. به تاریخ بیست و دوم می 2010میلادی، بالای میدان هوایی قندهار حمله صورت گرفت.  به تاریخ سوم جون 2010م، یکبار دیگر بر میدان هوایی قندهار حمله صورت گرفت، که ناکام شد. به تاریخ سیزدهم نومبر 2010م، بر میدان هوایی جلال آباد حمله انتحاری صورت گرفت و طی آن طالبان دو ساعت مقاومت کردند. به تاریخ سی اگست 2010م، در اثر حمله بر پایگاه ناتو در پکتیا بیشتر از هشتاد نفر کشته شدند. وی اضافه کرد در طول یکسال چندین حمله بر میدانهای هوایی مختلف صورت گرفت، که ناکام شدند، ولی بر پایگاه نیروی دریایی مهران در کراچی فقط یک حمله صورت گرفت، که کامیاب شد، به خاطریکه در نتیجه آن دو طیاره جاسوسی شما از بین رفت. من به خبرنگار افغان گفتم، که صریح تر صحبت کن. وی گفت، که مسوولین دولت افغانستان در خفا خوشحال اند و می گویند، که ما انتقام حمله بر شش میدان هوایی خود را گرفتیم. ما چگونه متحد هستیم، که بر علیه یکدیگر دست به سازش می زنیم.  با شنیدن این سخنها، من به یاد اسحاق افتادم، که پاکستانی و مسلمان است. او از خانه اش بیرون شده بود، تا انتقام پدرش را بگیرد، ولی به جای آن جان بی گناهان را گرفته و دل دشمنان را خوش می کرد.

در اثر یک حمله تروریستی دو نفر پولیس هزاره امروز به شهادت رسیدند

     امروز یکشنبه ۲۹/۵/۲۰۱۱ میلادی، حوالی ساعت یک بجه ظهر زمانی، که اسحاق و موسی دو تن از پولیس های هزاره از وظیفه های شان در حالی که سوار بر موتر سایکل بودند و به طرف خانه بر می گشتند، در اسپنی رود، مورد حمله توریستانی که آنها را کمین کرده بودند، قرار گرفته و به شهادت رسیدند. قابل یاد آوریست، که در همان زمانی، که تروریستان بر این دو شهید حمله نموده بودند، موتر تاکسی دیگری، که از مهر آباد به طرف هزاره تاون بر می گشت و در آن چند تن دیگر از مردم ما سوار بودند، در محل می رسد، موتر تاکسی نیز مورد حمله تروریستان قرار می گیرد، خوشبختانه از مسافرین آن کسی به شهادت نمی رسد، ولی سه تن شان زخمی می شوند. در جمله زخمی های حادثه دو نفر شان مرد و یک شان زن می باشد.

     شهدا از محل حادثه، توسط عده ای از جوانان به شفاخانه عمومی انتقال داده شده و بعد از معاینات طبی، شهید اسحاق به امام بارگاه بروری پایین انتقال داده شد و نیز شهید موسی به امام بارگاه شاه نجف انتقال داده شد. بعد از آماده دفن شدن شهدا و رسیدن اقارب شهدا، آنها هر کدام به طرف قبرستان هزاره تاون انتقال داده شده و بعد هر دو شهید در کنار هم با حضور عده ای زیادی از مردم  حوالی ساعت شش و نیم بعد از ظهر به خاک سپرده شدند.

     زخمی ها به شفاخانه نظامی سی ایم ایچ انتقال داده شده و تحت تداوی داکتران قرار گرفته اند. باید نوشت، در حالی که پوسته نظامی تقریبا در فاصله صد متری محل حادثه است، ولی تروریستان بعد از به شهادت رساندن پولیس های مردم ما، با سوار شدن بر موتر سایکل شان از محل متواری شدند. در طول ماه جاری این سومین حمله تروریستان است، که به شکل بزدلانه بر مردم ما صورت می گیرد.

از شصت و چهارمین سالروز تولد رهبر شهید عبدالعلی مزاری در بامیان تجلیل گردید

گزارش از: بسم الله تابان

منبع: جمهوری سکوت

     مجمع گفتمان دانشجویان دانشگاه بامیان از پنجم جوزا سالروز تولد پرچمدار عدالت اجتماعی و شهید وحدت ملی بابه مزاری روز جمعه 5 جوزا 1390 گیرامیداشت بعمل آوردند . درین محفل تعدادی زیادی از دانشجویان و مقامات حکومت محلی اشتراک نموده بودند .


     حاج صادق علیار که درین محفل سخنرانی می نمود از بابه مزاری به عنوان یکی از شخصیت های که تمام ویژه گی های یک رهبر در وجود ش متبلور بود یاد اوری نموده و رهبر شهید را متلق به یک قوم و یک جریان خواص نداسته بلکه وی به را  عنوان فریاد گر عدالت اجتماعی برای تمامی ملیت های ساکن در کشورعنوان نمود .

     حاج صادق علیار خطاب به حاضرین گفت : مکتب بابه مزاری پیروان زیادی دارد ولی این مکتب و این خط و اندیشه را که  او با خون خویش رقم زد متاسفانه بدون رهرو بوده ، یکی از میراث های رهبر شهید حزب وحدت بوده اما کسانی که مدعی رهبری حزب وحدت می باشد چه کارهای انجام داد، بخاطر منافع شخصی و ضعف که داشتند حزب وحدت را ازهم پاشید ، و از نام مزاری وجایگاه او یک شرکت سیاسی ساخته و به فکر جمع آوری پول و مادیات دنیا دست زدند . جواد ضحاک رئیس شورا ولایتی  بامیان از خاطرات خود زمانیکه با رهبر شهید بود صحبت نموده گفت : رهبر شهید امین تیرن وشجاع ترین مرد تاریخ افغانستان بود.

      محمد ظاهر نظری یکی از وبلاگ نویسان مطرح کشور در مورد ایده شهید مزاری و سیستم فدرالی در افغانستان سخنرانی نموده وبیان داشت: طرح شهید مزاری در آن زمان وهمچنان اکنون یکی از بهترین راه حل های منطقی بیرون رفت از مشکلات کشور است. به عقیده رمضان احمدی رئیس دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه بامیان  نیز در سخنان خود که در مورد شخصیت والای شهید مزاری اشاره داشت.مسئولین گفتمان دانشجو من را موظف نموده بودند تا در مورد رسالت جوانان در آینده کشور نکاتی را به عرض حاضرین برسانم، به عقیده من شهید مزاری برعلاوه اینکه در صحنه مبارزه وجهاد قرار داشت توجه جدی به آینده جوانان می نموده، که میتوان طرح ایجاد دانشگاه بامیان، اعزام جوانان به بورسیه های تحصیل خارج از کشور، توجه به مراکز فرهنگی  و نشریات وهمچنان تاکید بر ارتقا ظرفیت فرماندهان را از موارد مشخص راهبرد رهبر شهید برای اینده دانست.موج مزاری خواهی و شناسایی افکار واندیشه های بلند رهبر شهید در حال گسترش بوده و مجمع گتفمان دانشجو دانشگاه بامیان درنظر دارد تا با تدویر جلسات و همه پرسی از طریق انترنیت جایزه را بنام جایزه جهانی بابه مزاری آماده ساخته و هرسه سال بعد شخصیت های که در راستای تامین عدالیت و برادری به شکل عملی در سراسر جهان تلاش می نمایند اهدا کنند .


    همچنان در این مراسم از سه جوان پرکار کشور هر یک محترم رمضان احمدی رئیس دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه بامیان، ظفر بامیانی  و طاهره بخشی، که در ولایت بامیان فعالیت های چشمگیری فرهنگی واجتماعی نموده اند از طرف مجمع گفتمان دانشجو لوح تقدیر اهدا گردید. گفتنیست که از پنجم جوزا همه ساله از سوی مجمع دانشجویان دانشگاه بامیان تجلیل  می گردیدُ اما امثال این محفل با شکوه هرچه تمام برگزارشده بود. 

پنج جوزا "طلوع منشور عدالت"

خجسته روز ولادت رهبر شهید عبدالعلی مزاری مبارک باد!

نوشته: مرضیه احمدی

     روزگار دهر و بی پایان همه را سر به فلک کرده بود، نه خورشید توان تابیدن داشت و نه ابر قدرت باریدن، آن همه اشکهای مردم بود که سیلاب گونه از سر و صورت های شان سرازیر میشد. آبهای که از چشم های مردم سرازیر میشد، رفته رفته به خلیج تنهایی گام گذارد. همه در آن خلیج  محبوس شدند، همه از هم گریزان  بودند، نه جای گریز داشتند و نه هم پای قرار، صداها بود که در آسمان موج میزد از اهتزاز  آن همه موجها فقط این شنیده میشد، که بار خدایا! چه میشود ابراهیم دیگری و یا محمد دیگری برای مان بفرستی تا باشد فرشی بر روی این زمین بگسترد، فرشی که بساط آرامش باشد. ای کاش همه قدر آن ابراهیم و محمد خود را میدانستند که برای آنها فرستاده شده بود، ای کاش همه قدر آن صدف را میدانستند که از پناهگاهش به سوی آنها آمده بود، ولی افسوس همه در غم خود غوطه ور بودند و بر یکدیگر خود غبطه میخوردند.

آری!

     طفلی که ما میلاد آن را "طلوع منشور عدالت " می گوییم در این گونه زمانی در چهار کنت ولایت باستانی بلخ چشم به این هستی گشود. طفلی که پدر و مادرش اسم او را عبدالعلی گذاشتند. او از همان آوان کودکی نوید خوشبختی را با خود آورده بود. از همان زمان صدای او در دلهای پر از وهم و بیم چنگ انداخته بود. خنده او سرچشمه هزاران خنده های دیگر بود. هنگامیکه او به این هستی گام گذارد، چشمه ها جوشید و زمینهای نامزروع،  زرع شد و درختان خشک میوه داد و خلیج، دیگر آن خلیج تنهایی نبود. چشم ها دیگر نم نداشت. خورشید توان تابیدن و ابر توان باریدن را پیدا کرده بود. دیگر همه گلهای فرسوده از نو ساقه شان را محکم کرده بودند. این گونه بود پنجم جوزای سال  1326ه ش، در ان سالی که رهبر ما چشم به جهان گشود.                                                          

     زیاد گفته اند و گفته ایم، از این که چه شد در پنجم  جوزای 1326 ه ش, ولی باز هم حرفها ناتمام است. اگر چند قلم خسته شده است و زمان آهسته آهسته میگذرد ولی از مرور  کردن زندگی یگانه منشور عدالت  نه تنها روحیه من تازه میشود،  بلکه روحیه های دیگران نیز شاد و تازه میشوند و فکرها انگیزه  میگیرند و شعارها مزاری گونه می شوند.                                                                

بابه جان تولدت مبارک باد...!                                                                                                                                 

     آن روز برایت مبارک باد که با ولادت خویش دلهای  مرده را نیز زنده ساختی در رگهای خشکیده خون دوانیدی و در قلبهای خسته  تپش بخشیدی. تکرار آن لحظه ها برایت  مبارک باد، که با آمدنت اشکهای شادی از چشم ها سرازیر شد و شور و شرر در دلها پخش شد و آذان نگفته همه را، رو به قبله  و عطر پاش نشده را بر دنیای همه  پاشاندی.    

بابه جان تو آمدی و زمان سوی ما  تبسم کرد                                                             

زمین های قوم پس از یک دو قرن گندم کرد                                                             

تو آمدی وقناتها همه لبریز آب شدند                                                                 

و تشنه لبان همه سیراب آب شدند                                                                   

     شمردن کتاب مدح بابه کار من و چون من نیست، ولی دست در جای دستهایت می گذارم تا پرچم آزادی خواه  تو را در آسمان بر افراشته  نگهدارم!

                                                                                                      بابه تو جاودانه ای!

گزارش از برنامه تجلیل سالروز تولد رهبر شهید عبدالعلی مزاری، کویته - پاکستان

گزارش از: “انجمن پیک

طلوع خورشید"3"

پیش گفتار: مردم ما مردم غیور، زحمتکش و با استعداد بوده، که در گذشته های دور تمدن های بزرگی را بوجود آورده بود، همان تمدن ها بود که بعضاً در غرب انکشاف یافت و سرچشمه ی دیگر تمدن ها گردید. اما یک دوره ی تلخ و دردناک و تاریک تاریخ ما را تغییر داد و بازیچه ی دست دیگران گشتیم، که تا امروز سایه ی آن تاریکی از بین نرفته، همواره ما را تحدید می کند و به خطرات و مشکلات بزرگی مواجه ساخته و می سازد.

این جامعه امروز به تلاش، فعالیت و همکاری روشنفکران، استادان، و دانشجویان یعنی به اهل علم و قلم ضرورت دارد، که آنها را از دوره های مختلف تاریخ شان، از دوره های طلایی و تاریک، از شخصیت ها و رهبران شان آگاه سازند. انقطاع تاریخی که بوجود آمده باهم وصل نموده، جامعه ی از حرکت مانده را به حرکت بیاورد. بناً بر روشنفکران جامعه، دانشگاه ها، مکاتب و دیگر مراکز آموزیشی، حزب ها، گروه ها و انجمن ها لازم و واجب است که در این راستا فعالیت نمایند و با همدیگر ارتباط برقرار کرده، تبادل نظر و همکاری نمایند، تا اینکه فعالیت ها و پشتکاری ها مؤثر تر و بهتر انجام شود، نه اینکه در تلاش از بین بردن یکدیگر شوند.

     "انجمن پیک" این را وظیفه ی خود دانسته، در قسمت های مختلف فعالیت خود را آغازکرده، خالصانه و صادقانه به این مردم خدمت می کند اما بعضاً حرف های شنیده می شود که "انجمن پیک" مردم را به طرف گمراهی می کشاند و در پهلوی آن حرف ها، تلاش های برای از بین رفتن این انجمن صورت می گیرد. اما کارها  و فعالیت های ما در داخل و خارج واضح و آشکار است.

  و این در طول چند سال اخیر معلوم شده است که آیا "انجمن پیک"صادقانه کار می کند یا نه! و انشاالله اگر خدا خواسته باشد به زودی نشان خواهد داد که :کی صادقانه است و کی نه!.

 ما دسته ی از دانشجویان و شاگردان، این درد را در خود احساس کریدم و وظیفه ی خود می دانیم، که با مردم خود همکاری نماییم و توانایی که داریم صرف خدمت این جامعه کنیم.

ما از بزرگان، روشنفکران، قلم به دستان و استادان مان می خواهیم که ما را در فعالیت های مان همکاری نمایند. آن عده از دوستان و بزرگان که با ما جبهه گرفتند، از آنها خواهشانه می خواهیم که با ما همکاری کرده، تبادل نظر نمایند و ما را رهنمای نمایند، نه اینکه به عوض همکاری و رهنمای در تلاش از بین رفتن ما و توانایی های ما شوند.

   ما با شمای که ما را در نظر ها بد جلوه می دهید و با ما جبهه می گیرید، هیچ خصومت  نداریم و هیچ گاه در مقابل شما جبهه نمی گیریم، بلکه به شما احترام داریم و چیزی که در خیر و صلاح جامعه باشد می خواهیم و در آن راستا تلاش نمایم و تلاش خواهیم کرد. و ا زآنهایی که خواهان نشست، همبستگی و تبادل نظر با ما هستند استقبال می کنیم. جبهه گرفتن و خصومت با یکدیگر جز مشکلات، رنج ها و پیشیمانی ها دیگر چیزی را به بار نمی آورد.

     انجمن پیک یکبار دیگر موفق شد که (پنجم جوزا سالروز تولد رهبر شهید بابه مزاری) "طلوع خورشید"3" را تجلیل نماید.

     در پهلوی تجلیل از "پنجم جوزا" جزوه ی را هر ساله تحت نام "سوغات پیک" نشر می کند، که در آن شخصیت های مردم خود را به معرفی میگیرد و از آن امتحانی را بین شاگردان مکاتب تحت نام "امتحان خودیابی" راه اندازی می کند، که امسال هم با معرفی چهار شخصیت بارز" آیت الله فیاض عالم و مجتهد اعلی، شهید ابوذر غزنوی، خانم سیما سمر، جناب خالق هزاره" سوغات خود را نشر و امتحان خودیابی را اخذ نمود.

نمای از تقدیر نامه ها ،کپ ها، و مدال های

     در پهلوی جزوه سوغات پیک و امتحان خودیابی، مسابقه فوتبال را هر ساله بین شاگردان مکاتب برگزار می کنند که امسال هم" جام مزاری"2" را تیم شاگردان گورنمنت بایز های اسکول و مقام دوم را تیم شاگردان مکتب فردوسی از آن خود کردند.

انجمن پیک تجلیل از پنجم جوزا را در 1 جوزا برگزار کرد و روز پنج جوزا را برای مکاتب، مراکز آموزیشی، انجمن ها و دیگر گروه ها واگذار کرد.

بالآخره برنامه ی خود را یعنی طلوع خورشید3 را با شکوه تمام به تاریخ 22 مئی، روز یک شنبه تجلیل نمود. شرکت کننده گان این برنامه شخصیت ها، مدیران، استادان، والدین، شاگردان و دیگر مهمانان بودند. شرکت بیش از حد مردم برنامه را پر شکوه تر و جزاب تر ساخته بود اما یکی از مشکلات کمبود جای بود. سالون ماشأ الله یکی از سالون های بزرگ در هزاره تاون بخاطر شرکت عظیم مردم در نظر گرفته شده بود اما باز هم کمبودی جای مشکلات را بوجود آورده.

برنامه توسط دو تن از اعضای انجمن پیک هر یک مرضیه احمدی و عقیل انصاری توسط نثر زیبا که حاظرین را متعجب ساخته بود از پشت پرده شروع شد و آنها مجریان را دعوت کردند، که برنامه رسماٌ شروع کنند.

مجریان برنامه ظاهره احمدی و اسدالله فرهمند دو تن از اعضای انجمن پیک بودند. دراین برنامه سخنرانی، مقاله، شعر، سرود، درامه، طنز، آهنگ های ملی و محلی و اهدأ جوایز و تقدیر نامه ها جای گزین شده بود. برنامه  ساعت 4 بعد از ظهر با تلاوت چند آیات از قرآن شریف توسط قاری محترم متین عضو انجمن پیک آغاز شد. بعد ازآن مهمانان توسط گروه خوش آمدید استقبال شدند،در ادامه شعر زیبای توسط خواهر سایره دکلمه گردید، بعد از آن مقاله توسط تقی سازمان در رابطه با تولد پدر تاثرات و تغیرات آن روی جامعه بخوانش گرفته شد. اجرأ سرود گروه بانوان در رابطه با تولد بابه مزاری، اجرأ طنز توسط مومنه مشعل در رابطه با فرهنگ غیر در جامعه،دکلمه شعر توسط عقیل انصاری در ادامه سخنرانی سخنگوی انجمن پیک محمد ظاهر حیدری در باره ی وحدت ملی تاثرات مثبت وحدت روی یک جامعه و همین طور دعوت مردم را به یک پارچه گی و همدلی سخنان خود را به پایان رسانید. بعد بخاطر که مردم خصتگی احساس نکنند. آهنگ را در نظر گرفته بودیم، که توسط حسین نظری یکی از هنرمندان جوان اجرأ شد، سخنرانی خارجی این برنامه جناب خالق هزاره رهبر حزب هزاره تیموکراتیک پارتی بود وی بخاطر بعضی از مشکلات نتوانست در برنامه شرکت کند لهذا استاد رضایی یکی از شخصیت اجتماعی ما  سخنران خارجی این برنامه بود که در رابطه با مزاری، افکار مزرای، فعالیت ها و اوضاع سیاسی صحبت نمود. وی گفت که مزاری توانست وحدت ملی را در عمل پیاده کند. بعد ازآن اجرأ سرود دسته جمعی  تمام اعضای انجمن پیک که حاضرین را به گریه آورده بودند اجرأ شد.

 

سرود دسته جمعی اعضای پیک

       در پهلویی محترم استاد رضایی، جناب محترم کوهزاد نیز سخنران خارجی این برنامه بود که در رابطه با اوضاع کویته و فعالیت انجمن پیک صحبت نمود وی برای دوستان چنین بیان کرد، انجمن پیک یک انجمن فعال و پرتلاش هست دوستان باید به جای اینکه با اینها جبهه می گیرند بیایند همکار با اینها باشند. بعد از آن درامه که برنامه را به جوش آورده بود توسط علی همدم نقش پدر، فاطمه براتی نقش مادر، گل شاه و فاطمه بجای شاگرد صنف دوازده نقش دوختران را بازی کردند و نمایی به یاد ماندنی را به نمایش گذاشته. درامه اوضاع  و مشکلات زیادی را که دوختران برای ادامه تحصیل دارند و نوع برخورد جامعه و خانواده را با آنها توسط عزیزان مان به نمایش گذاشته شد،و همینطور پدر و مادر بالاخره تصمیم گرفتند که دوختر با استعداد خود را برای ادامه تحصیل به دانشگاه بفرستند. در ادامه اجرأ آهنگ دوگانه توسط ضیا سلطانی و عارف شاداب در رابطه با تولد رهبر شهید مزاری ، اجرأ آهنگ محلی از داود سرخوش هنرمند سرشناس توسط ضیأ سلطانی هنرمند جوان بر شگوفایی طلوع خورشید"3" افزود در آخر اهدأ جوایز توسط مهدی نظری و تقدیر نامه ها به شخصیت های برجسته، به کسانیکه در قسمت بودیجه این برنامه همکاری کرده بودند و اهدأ تقدیر نامه به اعضای انجمن پیک "مهدی نظری، رمضان علی وطن دوست، علمی همدم" که امسال فارغین صنف داوزده خواهند بود. اهدأ تقدیر نامه به رجب علی از مکتب پامیر مقام اول، ذکی کوهزاد از مکتب پامیر مقام دوم و بشارت از مکتب استقلال مقام سوم را که در امتحان خودیابی به دست آورده بودند. اهدأ کپ قهرمانی جام مزاری2 و گولد مدال به اعضای تیم گورنمنت بایز های اسکول و اهدأ کپ مقام دوم و مدال های نقره به اعضای تیم مکتب فردوسی و اهدأ تحفه به هنرمندان.

برنامه با اهدأ جوایز و تقدیر نامه ها با شور و شکوهش اختتام یافت.

                                                                                "انجمن پیک"

مهمانان در سالون برنامه

استاد رضای در حال سخنرانی

آقای کوهزاد در حال سخنرانی

محمد ظاهر حیدری  سخنران انجمن پیک در حال سخنرانی

محمد حسین نظری در حال خواندن آهنگ

هنرمندان در حال اجرای آهنگ

تیم مکتب گورنر بایز در حال بلند کردن کپ مقام اول جام مزاری 2

 

تیم لیسه ی فردوسی در حال گرفتن کپ مقام دوم جام مزاری 2 

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------

     "این گزارش توسط دوستان انجمن پیک تهیه شده است و کویته بلاگفا آنرا با در نظر داشت احترام به آرا و نظرات اعضای انجمن پیک با امانتداری کامل، بدون ویرایش و کدام نوع تصرف به نشر سپرد."